"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان

امروز یعنی شش ماه بعد از فارغ التحصیل شدن سه ساعت سر کلاس نشسته بودم، همکلاسی هام اکثرا دانشجو هستن و از من کوچکتر، بالطبع من اطلاعاتم نسبت بهشون بیشتره، آخر کلاس یه پسر علیرضا نامی هی ازم مشاوره میخواست، بعد مثلا خواست بزرگونه حرف بزنه میگه: من خیلی کنجکاوم راز موفقیت شخصیت هایی مثل شما رو بدزدم. یعنی باور کنید به زور جلو خنده امو گرفتم آخه بچه جون چی میگی تو من در به در دنبال روزنه ای برا موفقیت ام. از اونجایی که پورشه ام دست دوستم بود و راننده امون مرخصی بود (الکی مثلا مام آره) با بی آر تی تردد میکردم (چشه مگه خیلی هم خوبه) از جلو دانشگاه رد شدنی چشمم به خونواده هایی افتاد که منتظر بودن بچه شون با نیش باز و امید به تک رقمی آوردن از سرجلسه بیاد بیرون، یادم افتاد که من موقع کنکور یه ایل با خودم نبردم جلو محل آزمون به ترافیک شهر هم اضافه نکردم. 

ایشالا همه امون موفق باشیم چه کنکوری چه غیر کنکوری، همه بتونیم به هدفامون برسیم و خوشبخت شیم. :)

۱۷ نظر موافقين ۱۰ مخالفين ۰ ۱۶ تیر ۹۶ ، ۰۰:۲۵

"کنکور همه زندگی نیست." ولی مهمه خیلی هم مهمه.

برای دوستان بیانی که کنکور دارند آرزوی موفقیت میکنم .

۱۱ نظر موافقين ۱۳ مخالفين ۱ ۱۵ تیر ۹۶ ، ۰۱:۰۰

متنی در ذهنم بوده که قرار بوده تبدیل به پست شه یا پستی نوشتم ولی هیچ وقت انتشار ندادم حتی پیش نویس هم نکردم.

دلیل: وبلاگ های به روز شده ای که دنبال میکردم رو باز کردم، با پستی رو به رو شدم که انتشار پست من میشد جواب برای پست او، یا اظهار نظر غیرمستقیم درمورد پست او، یا مطلبی کنایه ای برای پست او.

۱۶ نظر موافقين ۱۲ مخالفين ۰ ۱۲ تیر ۹۶ ، ۲۰:۰۵
الان خیابونم :)
۱۳ نظر موافقين ۱۳ مخالفين ۰ ۱۱ تیر ۹۶ ، ۲۱:۱۰

سلام...

بالاخره بعد از چند روز طبیعت گردی، با پاهایی سیاه شده، لباسی گرد و خاک شده، تنفس هوای تمیز، نوشیدن از آب چشمه های جاری، چیدن پونه و کاکوتی و چند گیاه دیگه که اسمشون رو نمیدونم، خوابیدن در هوای منفی چند درجه سانتی گراد برگشتیم به تبریز با گرمای کمتر دیده شده اش. از یه ضدحال بهتون بگم، با ذوق و شوق تمام بعد از ثبت چند عکس خویش انداز(فارسی را پاس میداریم.) در حال بررسی و توجه به نیشمان که تا بناگوش باز بود مینمودم، یک آن دستم خورد و عکسای پوشه دوربین نابود شد روحش شاد و یادش گرامی. ای بابا دو روز ییلاق اینقد چسبیده که یادم رفت مقصودم از پست رو بگم، همانطوری که مستحضرید اگه نیستین هم خب اشکالی نداره الان مستحضر شید، یه چالش مانندی هست به اسم "خبرنگار شو" زمانش هم تا 15 تیرماه تمدید شده، من رو هم آقاگل لطف کردن و دعوت کردن، از اونجایی که مگه میشه به دعوت آقاگل نه گفت؟؟ اصلا و ابدا. هم اینکه در صورت نه گفتن مواجه میشید با قانون کلت آقاگل و هم اینکه آه پدربزرگ به جان میخرید که هر دو سخته، منم چشم گفتم و اطاعت امر کردم و تو هوای ییلاقی و کنار رود زیر کوهپایه بصورت بداهه و یهویی خبر آماده کردم و فرستادم براشون. دوستانی هم که این پست رو میخونن من دعوت میکنم شرکت کنن، اسم نمیگم ولی خب حداقل انتظار دارم چند نفری که خودشون میدونن من منظورم به اوناست اعلام آمادگی کنن و شرکت کنن.

برای اطلاعات بیشتر اینجا مراجعه کنید: aghagol.blog.ir

شاد باشید دوستای عزیز...

۲۲ نظر موافقين ۷ مخالفين ۰ ۰۹ تیر ۹۶ ، ۱۸:۳۰

"زن دوم"،"چند همسری مردان" یک موضوعی که به شدت محکوم میکنم. در هر شرایط، موقعیت، جا و مکانی استنثا وجود داره، من از استثناها صرف نظر میکنم و در مورد شرایط نرمال مینویسم. مردی با ذوق و پذیرش قلبی سر سفره عقد مینشیند و پیمان محکمی که آرزوی همه ابدی ماندن آن است با یک بانوی ترگل ورگلی میبندد، اگر تصمیم بر تجدید ازدواج کند با عرض پوزش به نگاه صفر و صدی و باور کنید بدون قضاوت من این چنین دیده میشود: "فردی تنوع طلب و هوس ران". طلاق مکروه ترین حلال خداست، پس آقایی که اسم مرد را باخود یدک میکشی و دلایل واهی چون همسرم خوب نیست یا هرچیز دیگر برای خود داری، اگر نمیتوانی تحمل کنی طلاق با همه بد بودنش گزینه مناسبی است، لااقل بهتر از هوو آوردن سر همون همسر بد است. در مورد احکام اسلام و اجازه چندهمسری آقایون تا حدودی اطلاعات دارم، یادم هست پارسال همین موقع ها بود عصر خواب بودم، استاد دوست داشتنی ام زنگ زد و گفت: بااجازه ات میخواهم از ترم بعد جوابی که برای سوال چهار نوشتی رو یادداشت کنم وقتی به فصل مربوطش که رسیدیم، بدم دانشجوهام مطالعه کنند. گفتم: شوخی ات گرفته؟؟ منو سرکار گذاشتی؟؟ به زبان نیاوردم و در ذهنم ماندگارش کردم و جواب دادم: یعنی خوبه؟؟. سوال چهار یک سوال اختیاری بود، تقریبا یک سوال کلی که جزئیات زیادی درونش نهفته شده بود، در مورد "چند همسری پیامبر، الگوبرداری مردان از پیامبر در این مورد به اسم دین تا چرائی ناپسند دانستن و چه بسا محکوم کردن چند همسری زنان". این ها را گفتم تا بگویم: با علم بر شرایط روز و قوانین نظرم در مورد مردانی که فکر زن دوم در سر میپرورانند همان است که در سطرهای اول گفتم همینقدر قاطع.

"احتمالا دیر جواب کامنت ها را بدهم."

۲۳ نظر موافقين ۹ مخالفين ۰ ۰۶ تیر ۹۶ ، ۰۲:۱۰
مرگ نه تلخ است و نه ترسناک, دیر یا زود به وقتش سراغ همه امون میاد و هر کدوم به طریقی لبیک اش رو پاسخ میدهیم. بعضی وقت ها چرخ گردونِ جهان طوری میچرخد که مرگ یکی میتواند شیرین تر از مرگ طبیعی باشد, زندگی ببخشد, به آرامش برساند و آرام شود. مرگ مغزی یعنی تمام, حداقل اینکه تا الان علم ثابت کرده امکان برگشت وجود ندارد, اینجاست که دو انتخاب در پیش رو است: 1. دستگاهی که تپش قلب رو کنترل میکند و آن هم موقتی است را خاموش کرد و جسم بی جون رو زیر خروارها خاک گذاشت خدایش بیامرزد و تمام. 2. و انتخابی والاتر و بزرگتر, با همین جسم بی جان, چندین دل شاد کرد, گوشه ای از رحمت, نعمت و بخشندگی خدا رو هویدا کرد, نفس ها روان کرد و دعاها به جان و روح خرید.
در ذهن منِ دیکتاتور, مخالفت با اهدای عضو توجیه نشدنی است.
امیدوارم همیشه سلامت و تندرست و واقع بین باشیم.
۲۰ نظر موافقين ۸ مخالفين ۰ ۰۳ تیر ۹۶ ، ۲۰:۱۰

قبل "پیسکوتی" آخرین حیوونی که داشت یه "مار" چاق و چله بود، طوری قربون صدقه مار که از نر و ماده بودنش خبر ندارم میرفت یادم نمیاد نصف اون قربون صدقه من رفته باشه. نمیدونم چطور شاید وقتی بغلش کرده بوده خوابش برده و ماره تو خونه گم شده، یا شاید از شیشه ای که خونه اش بود فرار کرده بود، به هرحال مجبور شده بودند زنگ بزنن آتش نشانی، آخر سر هم روی میز نهار خوری پیداش کرده بودن. یادم نیست سرنوشت ماره چی شد. هیچ وقت توجیه نشدم چطوری خیلی ریلکس میتونه جک و جونور رو بغل کنه، نهایت حرف اش به من این بود: این سگ زندگی منه، عزیزم خب تو نمیتونی درک کنی البته بیشتر از این هم ازت انتظار نمیره(زیر پوستی گفت امل ام). به هرحال به من چه میزاریم با عزیزدلش خوش باشه، ولی انصافا تفاوت صدوهشتاد درجه امون برام خیلی جذاب بود. در راستای همون سربه هوایی که گفتم، موقع راه رفتن پای راست ام رفت رو سگه، البته کفش پام بود، بماند که جیغ بنفشی سردادم، ضربان قلبم تندتند میزد و مثل مرغ سرکنده بالا پایین میپریدم، یه حالت چندش و حالت تهوع هم بهم دست داد و منم دستش رو گرفتم، ابروهام در هم گره خورد و قیافم جمع شد و فقط گریه ام مونده بود هی میگفتم حالت تهوع دارم کمی مسخره شدم کسی یه لیوان آب هم دستم نداد، یه لنگه پا در هوا خودم رو رسوندم حمام، تا دو روز حالت تهوع داشتم.

"پیسکوتی"


۲۶ نظر موافقين ۹ مخالفين ۰ ۰۱ تیر ۹۶ ، ۲۰:۳۰

اول باید بگم: نیلی جان ببخش، چون مطمئنا این پست اونچه که مد نظرت بود نیست.

میدونید به زبان آوردن "خودمون" یکی از سخت ترین کارهاست. من شاید در خلوت خودم به اینکه تقریبا خودم رو کامل میشناسم اذعان کنم ولی تحلیل خودم در جمعی سخته، نمیدونم استعداد رو در چه زمینه ای باید کندوکاو کنم، رفتار، اخلاق، درس یا هر زمینه دیگر، خب بوته گوجه فرنگی که نیستم حتی بدون پروراندن هم ذاتا یه استعدادهایی دارم ولی اعتقاد دارم باید برا هر استعداد مثبت تلاش کرد. بگذریم آسمان ریسمان بافتم تا از استعدادهام بگم، حالا تو این پست کاری به شکوفا کردنش هم نداریم.

به نظر بابا: استعداد مدیریت دارم، یکی از دلایلش رو هم اعتماد به نفس بالام میدونه.

خواهرم گفت: استعداد سخنوری (مثبت و منفی بودن منظورش رو خودش میدونه و خداش)

به نظر خودم: 

- نم پس ندادن: حتی امکان داره پرحرفی کنم(قبلنا بیشتر) ولی حرفی که نباید رو نمیگم، زیاد تحت فشار باشم ریلکس میگم: عزیزم نمیگم بیخیال شو.

- دیده نشدن: تنها موردی که هیچ وقت به ثبات نرسیدم "دختر خونه بودن" به دیدگاه کوکب خانم های طول تاریخ هست.(میتونم ادعا کنم هم آشپزی ام عالی هست هم سلیقه خونه داریم.) برام مهم نیست کسی یادش نمیمونه.

- دیده شدن، پا پس نکشیدن، تونستن: این قسمت زیرمجموعه های زیادی داره ولی میل سخن ام نیست. مهم یک روزنه ای است که برای ورود پیدا کنم، مطمئنا پایان خوبی رو رقم میزنم.

چند مورد هم تیتروار: شیرین زبانی، لودادن خودم، قدکشیدن، بعضی وقتا از عمدخودم رو به نفهمیدن میزنم. 

همین.

شما هم خواستید از استعدادهای خودتون بگید، اگه از استعدادهای منم که شرشر سرازیره متوجه شدین بگین به خودم امیدوار شم. :)

۲۴ نظر موافقين ۱۱ مخالفين ۰ ۰۱ تیر ۹۶ ، ۰۱:۴۰
- باید اعتراف کنم اصلا سر به زیر نیستم.
+ (چشم هاش گرد میشه): واقعا؟؟ ولی فک نمیکنما :|
- امروز وقتی میخواستم از تو هال برم اتاق، کنترل تلویزیون موند زیر پام خرد شد، درست اش کردم الان چندتا از دکمه هاش کار نمیکنه.
+ خب؟؟
- هیچی دیگه طبق معمول زیر پام رو نگاه نمیکردم، عادت دارم موقع راه رفتن روبه رو رو نگاه میکنم.
+ (سرش رو به حالت تاسف تکون داد): خیلی بی مزه ای
۲۶ نظر موافقين ۱۵ مخالفين ۰ ۳۰ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۰۰