"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان

۶ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

بعد فکر کردن زیاد و قرار گرفتن تو موقعیت های متفاوت ب این نتیجه رسیدم ک تو دنیا هیچ
کسی رو اندازه بابام دوست ندارم هیچ کس یعنی فرشته زندگی من پدرمه ...

نتایج ن چندان مهم:

کنجکاوم ... نمیتونم هیچ چیزو فراموش کنم ... یکم خوددرگیر ... بعضا حساس


۰ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۳۰ فروردين ۹۵ ، ۰۹:۵۹

بعضیا زیادی اعتماد ب سقف ان عزیز من قرار نیس همیشه همه چیز طبق دوس داشتن تو باشه

یاد بگیر ک نمیشه غرور هر کسی رو شکوند و هر وقت اراده کرد بخشیده شد و همه چیز فراموش شه ........

آرزوهای شب لیله الرغائب:        +من           -مهسا

+آرامش ... عاقبت بخیری ... یاد خدا ...

-پنج تا از آرزوهام تحقق بیابن

:

:

:

پریسا: تعادل (عقل و احساس)

نسیم: شیطون احساسات و فوران خاموش نشدنی

پری: متناسب با فصل :) ---> متعادل اما متعصب و مغرور روی شخصیت

نتیجه هم اندیشی هرسه گزینه ----< سه انسان با سه دنیای متفاوت >----

۱ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۲۷ فروردين ۹۵ ، ۲۱:۰۹

من عاشق این موجودم اینقد دلم غش میره وقتی منو صدا میزنه میگه: عاشکم دوستت دارم تئزگدا

الهی فدای خوشگل خودم بشم مندریافت

۲ نظر موافقين ۲ مخالفين ۰ ۲۴ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۱۴
بیابان را سراسر مه فرا گرفته است
چراغ قریه پنهان است
موجی گرم در خون بیابان است
بیابان خسته
لب بسته
نفس بشکسته
در هذیان گرم عرق می ریزدش آهسته
از هر بند .
۲ نظر موافقين ۲ مخالفين ۰ ۲۴ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۱۲

خدا معنی واقعی زندگی ....

من خود شیفته نیستم فقط بخاطر اینکه رضایت نسبی از خودم دارم خوشحالم ...

تحمل تلخی واقعیت سخت تر از لذت بردن از شیرینی رویاست .....

هر چقدر خوشبینی معقول بیشتر نتیجه مطلوبتر ..

..

۲ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۲۴ فروردين ۹۵ ، ۱۵:۵۶

پریروز صبح که بیدار شدم از همون لحظه اول حس کسلی و درد تو تنم کردم دوتا مسکن خوردم دو ساعتی تحمل کردم حالم بهتر که نشد بدترم شد بابام اومد حالمو دید دوتا مسکنم اون داد ی ساعت بعد افت فشار و حالت تهوع و تب ولرز و سردی بدن امانمو برید همه هول شدن زودی بردنم کلینیک نزدیکمون بیشتر از حال بدم تداخل دارویی حالمو بدتر کرده بود بعد آمپول و سرم یکم بهتر شدم خانم پرستاره که با آبجیم حرف میزده متوجه شده من دانشجوی مهندسی پزشکیم رو تخت بودم که دیدم خانمه با دستگاه نوارقلب تو دستش اومد پیشم یکم مضطرب شدم بعدش دیدم آقای دکترم اومدن گفت یه نگاه به این بنداز ببین میشه درستش کرد منم که تا حالا عملا از این کارا نکردم یکم استرس داشتم ولی خب یکم که باهاش وررفتم ی چیزایی دست گیرم شد یه بار رو آبجیم تست کردم ی بار رو خودم آخر سر که رو آقای دکتر تستش میکردم بعد صرف 45 مین زمان تونستم درستش کنم ازم تشکر کردن دکتر هم کلی خندوندمون میگفتن ای خدا بیمار هم ک واسه آدم میفرستی اینطوری بیمار باصرفه ای باشه :)

۰ نظر موافقين ۳ مخالفين ۰ ۲۱ فروردين ۹۵ ، ۱۵:۵۸