"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان

۱۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است



۶ نظر موافقين ۳ مخالفين ۰ ۲۵ بهمن ۹۵ ، ۱۶:۲۵
لج کرده, تمام تصاویر پروفایلش هم برداشته. تنها کسی که باهاش (به قول خودش مثل آدم) حرف میزنه منم. چون مثل همیشه حرف میزنم, انگار شرایط هیچ فرقی نکرده. نه نصیحتی, نه دلگرمی هیچی. یه عکس خوب و شاد فرستادم براش که بزاره پروفایلش ولی گویا فک میکنه برا شاد بودن باید معجزه ای رخ بده. تلاشی برای قانع کردنش نکردم. 
میگن فردا ولنتاینِ, روز عشق روز دوست داشتن. من که زیاد به این روزا اهمیت نمیدم ولی میخام فردام رو عاشقانه تر از هر روزِ خوب دیگرم شروع کنم. هفت صبح بیدار شم, گونه های مامان بابامو غرق در بوسه کنم. یه نهار خوشمزه میپزم وقتی همه از سرکار اومدن ذوق کنن. فقط لبخند میزنم یه روز خودمو محکوم میکنم به عصبانی نشدن تحت هر شرایطی ... همیشه که نباید با شعر و نثرهای عاشقانه یا با بیرون رفتن و کافی شاپ و خرس خوش گذروند و عاشقانه زیست :)
+ میخام یه تصمیمات شاید مهمی بگیرم ولی موکولش کردم به چهار و شاید پنج روز دیگر .
* بعضیا باید یادبگیرن فرصتشون برای جبران , زمانی به اندازه "همیشه" نیست ...
۸ نظر موافقين ۳ مخالفين ۰ ۲۴ بهمن ۹۵ ، ۱۷:۰۸

میگه: "تو" یک جایی بین سنت و مدرنیته "سرگردان" موندی ...

زمان, مکان, خانواده, جامعه, روحیات و ... همه و همه میتونند رفتار ما را تحت تاثیر قرار بدن, در کنار شرایط قوه ای داریم به اسم "تفکر" و بعد از به کار گیری آن, "اختیار" داریم که "انتخاب" کنیم و این انتخاب رفتار بیرونی و اجتماعی ما را دلیل میشود. در واقع نگاه مطلق در این بین زیاد قابل قبول نمیتونه باشه و طبقه بندی انسان ها در چند گروه(روشنفکر, مذهبی, مدرن, سنتی, امل و غیره) در نظر من توجیه نشدنی است. از همه خنده دارتر چهارچوب و مرزهایی است که برای هر کدام مشخص شده, چون کنترل رفتار هرکس جزء دست خودش, دست شخص دوم یا سومی نیست. پس منِ به اندیشه خودم یک انسان متعادل یا نرمال سعی در گلچین رفتارهایی دارم که "درست" بودنش را تشخیص میدهم. در نهایت نوع پوشش من دلیل بر سنتی بودنم نیست, همانطور که صریح حرف زدن و بعضا با طنز حرف زدنم دلیل بر مدرن بودنم نیست, اینکه روابط اجتماعی ام محدود به یک عده خاص نیست و با انسانهایی با عقاید حتی متفاوت با خودم معاشرت دارم دلیل بر روشنفکری ام نیست. من معتقدم در اجتماع بزرگ مانند یک کشور, همه عقاید میتوانند در کنار هم بصورت مسالمت آمیز ابراز شوند و چه بسا از بین این تفاوت ها بشه به ارزش های جذاب و تکامل یافته تری رسید. بشرطی که به غقاید هم احترام بگذاریم و هرکدام تحت عنوان گروه خاص خود را از دیگری جدا ندانیم ...

شمایی که من را با چادر دیدی, شمایی که همیشه فعل جمع در مقابل آقایان از من شنیدی, حق نداری در تصوراتت برای ارزشهای من محدوده دلبخواه تعیین کنی و با مشاهده بحثی که یک قطبش من و قطب دیگرش یک انسان جنس مخالف(من با کلمه"مخالف" مشکل دارم) و یا حتی دیدار من با همان فرد, مرا محکوم به دوگانگی و تضاد کنی .

و یا شما دوست عزیزی که مرا با شیطنت هام, زبان درازی هام, حرف های انتقادیم, خندیدن های بی پروام, رک بودن هام و شاید لوس بودن هایم دیدی حق نداری با دیدن و فهمیدن موضع ام نسبت به "حیا" و حتی پایبندی به محرم و نامحرم, مرا محکوم به زرنگ بازی و یا سرگردانی کنی ...

راحت بگویم, من نمیتوانم خودم را "بازی" کنم و هیچ وقت برای حفظ ظاهر و تظاهر به اونچه که نیستم نمیتوانم چیزی یا رفتاری رو برای خودم جبر و تحمیل کنم ...


"اصلا هم با لحن عصبی ننوشتم فقط کمی جدی نوشتم" :))

۵ نظر موافقين ۲ مخالفين ۰ ۲۳ بهمن ۹۵ ، ۱۸:۲۵

می دانی چیست ؟
به نظر می رسد زندگی مشکل نیست ،
بلکه مشکلات زندگی اند !
می بینی ؟...


"حسین پناهی"


من خودم ذاتا انسان خوش بینی ام و اکثر مواقع نتایج مطلوبی از این نوع نگاه دریافت کردم .. این پست سه مهر نوشته شده ولی در حالت پیش نویس مونده بود, صرفا برا خاک نخوردنش انتشار داده شد :)

* مثل تمام بهمن های زندگیم, امسال نیز "اینروزهام" متفاوت با تمام روزها میگذرد, شاید همراه با تحول و شاید تکامل ... 

+ این عکس هم دوست دارم :)

۵ نظر موافقين ۴ مخالفين ۰ ۲۲ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۵۳

"پس ما دعای او را استجاب کردیم و او را از گرداب غم نجات دادیم و اهلِ ایمان را هم اینگونه نجات میدهیم"


+ اینروزا نمیتونم زیاد حرف بزنم. سعی میکنم در کمترین حجم, بیشترین مفهوم رو منتقل کنم :)


۹ نظر موافقين ۶ مخالفين ۰ ۲۱ بهمن ۹۵ ، ۱۹:۲۵

گامهای بدون هدف زیادی در زندگی ام برداشتم, بی هدف دوست میدارم, بی هدف مهربانی میکنم, بی هدف واقعیت ها را بیان میکنم. تا به الان با یک نگاه عاشق نشدم و همچنین با یک نگاه متنفر نشدم. هر آنچه دوست دارم به مرور برایم دوست داشتنی شده اند. در یک نگاه زیبا بودن و زشت بودن را تشخیص نمیدهم البته استثنایی هم وجود دارد و آن هم صرفا برای بچه هاست با یک نگاه دلم برای بچه های کوچک ضعف میرود. نمیدانم چرا اصرار در ربط بی ربطها دارم جانِ حرفم سر "گام برداشتن" است, موقع سرخوشی, موقع دلتنگی شاید فراتر از بی هدف و با چشمان بسته قدم بردارم, گام های من در روابطم مطمئنا هدفی دنبال نمیکنند. گامهای هدفمند فقط و فقط برای خودم معنا دارند و این بین هدف من درست بودن است که آن هم برمیگردد به رفتار خودم. بنظرم درست گام برداشتن بر همه هدفها مسلط است ...

"حق میدهم براتون مبهم و نامفهوم باشه"

هدف گیری "دارت" من زیاد خوب نیست :)

۵ نظر موافقين ۵ مخالفين ۰ ۲۰ بهمن ۹۵ ، ۱۸:۴۰
اینروزها زندگیامون در تعارفات مرسوم خلاصه شده، ارتباطات راحتر شده ولی دسترسی به هم سخت حتی اگر کنار هم باشیم. در این شرایط که در پشت همه اجتماعی بودن ها در نهایت خودتی و خودت وقتی دلت یکی رو پیدا کنه که تعارف در مقابل او مفهومی نداشته باشه، با بودنش، با حرفهاش، با دیدنش آرامش همراهیت کنه باید که وجودشان را قدر دونست، باید این آدمهای حال خوب کن رو از دست نداد. همان هایی که دوست داری شریک خنده ها و شادیات باشن، همون هایی که وقتی حالت خوب نیست مثل همه جواب حال پرسیدناش "مرسی خوبم" نیست، از همونایی است که دوست داری حالتو بدونه و آرومت کنه یا حداقل بشنوه ...

۸ نظر موافقين ۵ مخالفين ۰ ۱۹ بهمن ۹۵ ، ۱۷:۱۵

شکر خدا حس میکنم اینروزا کپی کاری کم رنگ تر شده و این میتونه یک روزنه امید باشه برای ایجاد ایده های مختلف, تقابل تفکرها و چه بسا تقویت اعتماد به نفس ها .

نگرش من نسبت به نوشته هر شخص مختص همان فرد هست, درواقع بنظرم حس نوشته, ایده, نحوه ی پرداختن به موضوع, همه و همه از علاقه و تفکرات آن شخص نشات میگیرد و انحصاری اوست حتی اگر موضوع نوشته عمومی باشد. پس در اولین نگاه کپی کردن, توهین به عقل و اثبات عدم توانایی تفکر فردِ کپی کننده است ...


+ چند وقت پیش خیلی اتفاقی روسری یه خانومی کیف من جا موند, بردم که بدم بهش اصرار کرد که بعنوان یادگاری ازش قبول کنم, یه روسری نخیِ (تو عمرم روسری نخی سر نکرده بودم) سه گوشِ خیلی کوچولو و  سفید رنگ. امروز یه لحظه سرم کردم شبیه فرشته ها شده بودم :)

* چشمای رنگی, بدون آرایش هم زیبا هستن والا ..... ولی من چشمهای قهوی رنگ دوست دارم :))

۱۴ نظر موافقين ۸ مخالفين ۰ ۱۷ بهمن ۹۵ ، ۱۳:۴۵

دانشگاه اردوی "مشهد" داشت, چه برنامه ها که براش نریخته بودیم. بنا به دلایلی در آخرین لحظات رفتن من کنسل شد, اینجا بود که فهمیدم دوستام واقعا دوستم دارن, تا پنجشنبه اصرار میکردن و هرچی فحش و ناسزا بود نثارم کردن. حتی مسئولای دانشگاه با اینکه میدونن تسویه کردم و دیگه دانشجو نیستم, سه بار زنگ زدن بهم ولی خب قسمت نشد ...

پریسا: خیلی بیشعوری, من دوست داشتم تو هم باشی. (شکلک گریه)

مهدیه: برو گم شو, اصلا هم دوستت ندارم. (همون لحظه که وارد مشهد شد زنگ زد و مجدد یه دل سیر فحش داد و آخرش هم گفت حسابی دعام میکنه)

ندا: حیف شد نیومدی .

۷ نظر موافقين ۶ مخالفين ۱ ۱۶ بهمن ۹۵ ، ۱۳:۵۰

دنبال مهدیه میگشتم، یک آقا کت و شلوار پوش صدام زد ، برگشتم نمیشناختمش ، گفت روز اول دانشگاه همراه پدرم من را دیده. شماره بابا را میخواست .

درِ کلاس باز شد و استادِ دوست داشتنی من بیرون آمد، با خنده گفت: شماره دختر منو میخای چیکار ؟؟ همان آقا که حالا فهمیده بودم اسمش بابک است گفت: وقت دارین برا شما استاد و شاگرد گرامی قصه بگم ؟؟ من مشتاق شده بودم ، استاد هم از خدا خواسته قبول کرد و پیشنهاد داد بریم داخل کلاس ... شروع کرد:

۹ نظر موافقين ۸ مخالفين ۰ ۱۵ بهمن ۹۵ ، ۱۸:۱۵