"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان

۳۹ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

"ای کاش" ======> یکی از کلماتی ک متنفرم ازش

ای کاش هیچوقت پیش نمیامد . ای کاش هیچوقت "رجب" نامی افتخار کشور نمیشد . ای کاش هیچوقت هیچکس نمیگفت آن زمان بخاطر امروز تو رفتم . ای کاش امروز من مدیون دیروزی ها نبود . ای کاش دیروز من آرام بود . نه اینکه گذشته ام رو , "عقبه" ای کاش هایم رو دوست نداشته باشم نه فقط حرفم این است ای کاش "او" ی در پشت ای کاش هایم روزگاری آرام و عادی داشت نه زیر خمپاره و غرق خون .....

با آقا "رجب" و رشادت و سختیهایش کاری ندارم حرفم سر "زنی" است ک همیشه همسرش را با همان چهره روز اول خواستگاری دید . حرفم سر "نوه ای" است ک گونه های گمشده پدربزرگش رو غرق بوسه کرد . حرفم سر "خودم" است ک لحظه اول دیدن تصویر از فاصله ای به اندازه قاب تلویزیون ترسیدم و زمانی ب عمر نیم ساعت دلیلی شد برای قهرمان ساختن همان شخص ترسناک در تفکراتم نه تصوراتم ....

حرفم سر سکه ای است ک هر دو روش باخت-باخت است . حرفم سر گل یا پوچی است ک حتی "گل" بودنش ارزشی ب اندازه پوچی را تحمل کرده ...

-----------------------------------------------------------------------------------------------

**امام رضا جانمان میلادت مبارک**

+ پدر جان امروز مراسمی دعوت ان و ب اعتقادشون آدم باید با روز جلو بره برا همین ی ساعتی پای نت ازم کار کشید تا خودش استفاده کنه :) 

و آخر سر میگه آفرین ب بابا کمک کردی , حالا ی لباس مناسب هم واسم آماده کن , شب جشن امام رضاست بنظرت پیرهن چ رنگی بپوشم و من : پدر جان شما ک نود درصد پیرهنات یا طوسیه یا بقول خودت رنگ سنگه پرسیدن نداره ک و پدر جانی ک بابای دختری مث من باشه میگه : خب تو دوست داری از بین ده درصد باقی مانده انتخاب کن :)

۸ نظر موافقين ۲ مخالفين ۰ ۲۴ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۰۶

سقف نمره و ارزشیابی در ایران20 . در چین 100 . در آذربایجان 5 . امریکا و کانادا با حروف سروکار دارن . اصلا بالاترین نمره بشه 1000 یا از منفی شروع شه تا 0 , مشکل من اینه ک بالاترین نمره در هیچ زمانی نباید اعمال شه ....

همیشه فک میکنم نهایت و غایت علم قابل اندازه گیری نیست . درواقع علم تو هر کاری , تو هر رشته ای نقطه ی پایان نداره و اوج قله اش تا دوردست هاست و هر لحظه میتونه بالاتر بره . پس عادلانه نیست برای نتیجه کاری امتیاز کامل قائل بشیم , با اینکه بی نقص باشه با اینکه عالی ترین باشه . دوست داشتم قانونی میبود ک میگفت: بالاترین نمره 20 دست نیافتنی است و مطلوب ترین حاصل ممکن ارزشی معادل 19/5 داشت , فقط فاصله ای اندک با نهایت .....

* سیراب شدن از علم == غرق شدن در سراب علم

۷ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۲۴ مرداد ۹۵ ، ۰۸:۴۶

دو هفته پیش بود میومدم خونه سر کوچه دیدمش میگه:

    + پری دلم گرفته عصر میام خونتون یکم باهات حرف بزنم ......

    من: (میخندم)  باشه ... مامانت خوبه ؟؟ بهش سلام برسون ......

    + ای بابا اونم فقط گیر میده حالا یکم درددل کنم باهات اونم میگم ......

    من: (لبخندم گشادتر شده) کلاس چندمی ؟؟ معدلت چند شد امسال ؟؟؟؟

    + امسال میرم پنجم ...........................................................................


**یعنی خاک عالم ........ نمیدونم بچه هه چی فک کرده ... الان یعنی من کیس مناسبیم واسه حرف زدن باهاش ؟؟ الان یعنی اونو من خیلی میتونیم همو درک کنیم ؟؟ 

اومدم خونه , تو عالم هنگ بودم , برا داداشم تعریف کردم , میگه : آبجی بدو ی لیست از سوالای روحی و عاطفی و اونچه ک برا تصمیم گیری واسه آینده ات لازم داری رو آماده کن دختر همسایه اومدنی ازش بپرسی حیفه از داشته هاش بی بهره بمونی .... 


۶ نظر موافقين ۲ مخالفين ۰ ۲۳ مرداد ۹۵ ، ۱۷:۵۱

بچه های نسبتا خوب


امیدوارم آقا مجتبی , تو سربازی هم یکی ن عین آقا رضا ک گویا برایشان دوست داشتنی بوده , حداقل یک همراه برای کمرنگ کردن سختی روزهای دلتنگی داشته باشن :)


+ اولین روز و اولین حس خواندن وبلاگ آبو


** البته یکم معادلاتم بهم خورد. قرار بود 95/5/30 ساعت 00:00 پست رو بزارم :)

۵ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۱۷ مرداد ۹۵ ، ۱۵:۴۵

سکوت اگر نشانه رضا بود , چگونه باور نکنم سکوت گویای تو را

نگاه اگر پیام آشنا بود , چرا تمنا نکنم نگاه گیرای تو را

به دلم نقش وفای خطوط مژگان تو زد

به شبم رنگ سحر غروب چشمان تو زد

به چشم مستی بخشت ز عشق اثر میبینم

ز جلوه فروردین شکفته تر میبینم

سکوت گویای تو را

نگاه گیرای تو را

چشمانت بود آئینه ای روشن چو دل اهل صفا

تصویری ز سیمای سحر می خندد در آئینه ها

نگه من بسوی نگهت چو کبوتر برد نامه دل

به هوایت زند پر که مگر شبی آگه ز هنگامه دل

گمان برم که خاطر تو رضا عاشقان پسندد

دل تو هر چه خاطر من طلب کند همان پسندد


+ فک نمیکردم سوژه رادیوبلاگیای عزیز بشم ولی خب روزگاره دیگه کاریش نمیشه کرد :)

** احتمالا ی مدتی رو دور از فضای بلاگستان باشم , پس دوستان عزیز اصن نگرانم نباشید , اینقدم ناراحت نبود من نباشید , میدونم دوری از من برا همه خیلی سخته ببخشید :))) شاید دورا دور تو بلاگ بچرخم , احتمالا فقط بخونم همین , حلال کنید ممنون ک بودین , هستین و ایشالا پایدار میمونید ...

۶ نظر موافقين ۲ مخالفين ۰ ۱۶ مرداد ۹۵ ، ۱۴:۲۳
یکی از دخترای خوابگاه دورهمی کوچکی گرفته بود . من و چن تا از همکلاسیامم دعوت بودیم , آخرای مهمونی بود و هرکس یک گوشه اتاق 12 یا 16 متری ی جوری سرگرم بود , یکی غرق گوشیش بود یکی همچنان پفک میخورد ی عده آروم حرف میزدن و منم طبق روال همیشه رو تخت نشسته بودم تا ب همه دید داشته باشم , عادت دارم همیشه گوشه ای باشم ک ب همه احاطه دارم در واقع ارتباط چشمی برام جالبه , همه چشمها سمت افسانه کشیده شد ک دو روز بود عقد کرده بود , بعد از چندین سوال همیشگی دخترانه , پریسا ک بغل دست من نشسته بود پرسید: شغل نامزدت چیه ؟؟ و جواب افسانه: شورلت کامارو داره ارس پلاک هم هست ... خیلی شیک و مجلسی هنگ کردم و گفتم جان ؟؟؟؟؟ کامارو عه :||
دختره قهر کرد رفت ...........
من هنوزم تو شوکم , یعنی ماشین داشتن شغل محسوب میشه ؟؟ ... یا تعجب ما بیجا بود و باید میگفتیم به به چ کار خوبی دارن آقاتون ؟؟ ... یا شایدم با کامارو رفته آژانس کار میکنه ؟؟ ... یا اصن رفته خط تاکسی خریده و با کاماروش کار میکنه ؟؟ .. یا چی ؟؟
** فقط یادم رفت بپرسم بیمه اشون چی چیه , تامین اجتماعی , خدمات درمانی یا ........

۴ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۱۵ مرداد ۹۵ ، ۱۴:۱۰

امشب ........

یک اتفاق غیرمنتظره و خوشحال کننده ای رخ داد ، مطمئنا دست تقدیر عاملش بود ..

+ ب فال نیک میگیرم ...

یک حس خوشحالی توام با دلتنگی ... حال عجیبی است ..

روز دختر خوبی بود برام :)) شاید تعداد تبریکایی ک شنیدم کمتر از انگشتان دست بود ولی همیشه معتقدم کیفیت مهمتر از کمیته :))

۷ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۱۵ مرداد ۹۵ ، ۰۱:۳۵

این نامه رو لیلا فقط بخونه

فقط میخوام که حالمو بدونه

کلاغا اطراف منو گرفتن ، از دور مزرعه هنوز نرفتن

لیــــلا ، دارن نقل و نبات میپاشن

تا عشق و خون دوباره همصدا شن

لیلا چقد دلم برات تنگ شده ، نیستی ببینی که سرت جنگ شده

نیستی ولی همیشه همصدایی

لیلای من دریای من ، کجایی

این نامه رو تنها باید بخونه

ببخش اگه پاره و غرق خونه

این نامه ی آخرمه عزیزم ، تولد دخترمه عزیزم

براش یه هدیه ی کوچیک خریدم

دلم میخواست الان اونو میدیدم

لیلا به دخترم بگو که باباش

رفتش که اون راحت بخوابه چشماش

رفتش که اون یه وقت دلش نلرزه

نپــره از خواب خوشش یه لحظه

لیـــــــلا…

لیـــــــلا…

اگه یه روز این نامه رو بخونی

دلم میخواد از ته دل بدونی

الان دیگه به آرزوم رسیدم ، باور نمی کنی خدا رو دیدم

 

 + یادش بخیر اولین باری ک این آهنگ رو شنیدم  ........... ی دور فقط گوش دادم دستام سست شد یادش بخیر پفکی ک دستم بود ی ربع موند دستم یادمه تموم ک شد گفتم میشه دوباره لیلا رو پلی کنی خندید و گفت عاشقیا بار دوم فک میکردم تنها تنها وسط خاک ریزم از ته دل زمزمه میکردم اندازه ای ک دلم خنک شه با خواننده میخوندم تموم ک شد نمیدونستم کی چن قطره از چشام ریخته بود ک دستمال کاغذی داد دستم و گفت کارت از عاشقی گذشته دیوونه ای و من فقط ب ی لبخند بسنده کردم یادش بخیر ................

اینم ترانه با صدای مازیار فلاحی

 


دریافت

 

۱۰ نظر موافقين ۳ مخالفين ۰ ۱۳ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۲۷

منو مهدیه و نفر سوم دقیق یادم نیس شبنم بود یا نصیبه، به قصد بستنی رفتیم بیرون بعد از کافی شاپ مهدیه گفت: دلم میخاد یکم شلوغ بازی درآریم سرب سر یکی بزاریم، تازه عصر بود و وقت کافی بیرون بودن داشتیم میرفتیم مغازه لوازم آرایشی یا ادکلن فروشیا مهدیه خیلی ریلکس از مغازه داره میپرسید: ببخشید ادکلن میکاییل اسمنتون دارین؟؟ منم چون میترسیدم لو بریم داخل مغازه نمیشدم بیرون مثلا ویترینو نگا میکردم. بنده خدا مغازه دارا میگفتن حتی اسمش هم نشنیدیم و مهدیه همچنان ریلکس میگفت: به شکل لوزیه تولید امریکاست رنگ ظرفشم آبیه قیمتشم 190 تومن و تعریف میکرد که یکی از آشناهامون تو سفرش به خارج واسم آورده الانم من تو تهران الکی اسم یه شخصی میگفت ک مثلا کمپانی چی چی داره از اون میگیریم و الان طرف فرانسه اس، آقا تو هر مغازه یه تکه کاغذ میگرفت الکی اسم ادکلنشو مینوشت که اینا از شرکتای وارد کننده بپرسن و پیداش کنن خلاصه دوتا مغازه تو دوتا پاساژ متفاوت میشناختم که فروشنده هاشون خیلی ادعاشون میشد، گفتم بریم اونجا ولی من بازم تو نمیام، گفتن باشه اولی که رفتیم تابلو فهمید سرکاریه و گفت همچین چیزی وجود خارجی نداره یا یکی تو رو سرکارت گذاشته قسم خدا هم بخوری باور نمیکنم این ادکلنو داری یا تو منو سرکار گذاشتی و اما فروشنده دومی از رو نرفت و گفت: آهان بله خانوم داشتم تمومش کردم اون ادکلن خاصه فقط واسه مشتریای خاص میاریم اسمشو بنویسید یادم بمونه بگم برا شمام بیارن ................

اینم میکاییل اسمنتون واقعی

۸ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۱۲ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۳۴

کلاهی برای باران شاید بیشتر از 15 بار دیدمش تک تک حرفهای ابی ک مخاطبش باران است ته احساس و زندگیه اگه واقعیت بود میگشتم ابی رو پیداش میکردم و میگفتم تو باید هنرمند شی نویسنده شی نه دزدبعضی وقتا دزدا هم دلنشین میشن ..........

باران میپرسه تو واقعا کارت چیه ؟؟

ابی: کارم ک زیاده ولی کار اصلی من زندگی کردنه (با ی دنیا نقطه) ....................

*بازیگرا انسان های بی احساسی ان :)


+ داشتم فک میکردم بعضی حماقت ها هستن ک خاص خاص دختران ولی من هیچ وقت از این حماقت های دوست داشتنی نداشتم چون یادم دادن روی هر احساسی آخر هر ماجرایی بعد هر بازیی ته هر هیجانی بالاخره زمان فراغت چیزی وجود داره ب اسم عقل ک بتونه آدمو با منطق تحلیل کنه چ بخاییم چ نخاییم ......

++ من هیچ وقت نمیتوانم شاعر یا نویسنده خوبی شم ولی مطمئنا توانایی فیلسوف یا سخنگوی وزارت کشور شدن رو دارم ............

۶ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۱۱ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۳۴