"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان

۲۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

دبالوگ همیشگی: 
_ آرومم ببندی , بسته میشه . در گاری نیس .
من: لذتش ب همون ضربه اشه
_ لذتات هم شبیه خودته (در حال تکان دادن سر ب نشانه تاسف)
من: راستی , گاری "در" هم داره ؟؟

"یکی نیس بگه تو رو چه ب کوه نوردی و ارتفاع گردی . ننه ات ب کوه علاقه داشت . بابات طبیعت گردی میگرد . ولی دخلش ب تو چیه هان ؟؟ سرم داره میترکه . چشام دو دو میزنه . ماساژ سر اونم از نوع نیم ساعته توسط بابا و قرص هم افاقه نمیکنه" .....

انتخاب واحد هم ک شروع شده .........
۶ نظر موافقين ۲ مخالفين ۰ ۱۷ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۴۰

دیشب ساعت دو بامداد بود و "من. آبجی . دخترعمو . مامان . داداش" تو حیاط روفرشی انداخته بودیم و چای و میوه میخوردیم . یکم بلند بلند خندیدیم . یک انرژی حبس شده بهم میگف محکم داد بزن . نمیدونم چی شد ب سرم زد چن تا پشت سر هم سوت زدم . ی دقیقه طول نکشید صدای سوت دیگه ای از نزدیکیامون ب گوشمون رسید . آبجی خندید و بلند گفت : پری و پسر همسایه با سوت ب هم علامت میدن . خندم گرفته بود . گفتم اینکه چیزی نیس ما با دود علامت میدیم ...

یک لحظه فک کردم کدام همسایه ؟؟ 

ما مث همه نبودیم هیچ وقت نشد داداشم عاشق دختر همسایه شه . پسر همسایه در نگاه من هیچ وقت نباید دوست داشتنی باشد . هیچ وقت فک نمیکنیم ک دختر عمو . پسر عمه یا هر فامیل نزدیک دیگه ای حق عاشق شدن دارد . همیشه منتظریم پسرعمو ی عروس ناآشنا بیاره . دختر دایی عاشق ی غریبه شه . من عشق را در دوست داشتن ی آدم جدید باید تجربه کنم . این فکرها اینقدر در ذهنمان تلقین شده . مثلا اگر روزی بفهمم خواهرم و پسر یکی از فامیلای نزدیک همو دوست دارن . احتمالا دو روز هنگ میکنم و دو تا شاخ خوشگل بالا سرم درمیاد .

۱۰ نظر موافقين ۳ مخالفين ۰ ۱۶ شهریور ۹۵ ، ۱۷:۲۰

"دکتر نیما ارکانی حامد" کرسی استادی دانشگاه پرینستون را تصدی کرده، جایگاهی که ۵۵ سال پس از انیشتین در اختیار فرد دیگری قرار داده نشده بود.

هیچ اطلاعات خاصی از این شخص ندارم . فقط وقتی میبینم . میشنوم ک ی ایرانی تونسته موفق بشه . ذوق میکنم .

مطالعاتی ک روی مغز انشتین انجام شد گویای این بوده که: قسمت‌هایی از مغز که مربوط به صحبت کردن و زبان هستند، کوچکتر و قسمت‌های مربوط به پردازش‌های عددی و فضایی (تجسم) بزرگ‌تر هستند. مطالعات دیگری، نشان‌دهندهٔ بیشتر بودن تعداد یاخته های گلیال در مغز اینشتین هستند. هرچند مغز او از نظر اندازه فرقی با مغز دیگران ندارد و ۱۲۳۰گرم است.

مغز انشتین

۷ نظر موافقين ۳ مخالفين ۰ ۱۵ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۱۷

قبول دارم تجربه کردن جدیدترین ها . ناآشناها جالبه . ولی , بهتره حداقل ی کوچولو اطلاعات از همان نو بودنی ک خواستار تجربه کردنش هستیم داشته باشیم ...

مثلا اگر رفتید کافی شاپ . تو لیست منو هزارتا اسم عجغ وجغ نوشته بود. اونی ک آشناتره رو سفارش بدین . مث من و دوستم ک فک کردیم "آیس کافی" نسبت ب بقیه شاید آشناتر باشه :) ولی زهی خیال باطل .

       من از بیگانگان هرگز ننالم که با من هرچه کرد آن آشنا کرد  

۱۶ نظر موافقين ۴ مخالفين ۰ ۱۴ شهریور ۹۵ ، ۱۷:۱۶

"زمین را گر شوی صاحب , طمع بر آسمان داری

دم مردن همی بینی , نه این داری نه آن داری"


پشت ی نیسان آبی رنگ خوندم ....

۷ نظر موافقين ۷ مخالفين ۰ ۱۲ شهریور ۹۵ ، ۱۶:۲۴

انگار ی قانون ثابته ک .......

وقتی حالت خوب نیس ............

"عالم و آدم دست ب دست هم میدن عصبیت کنن

هیچ کس سعی در درک کردنت نمیکنه

هیچ کس ازت توضیح نمیخاد 

همه نظر میدن . تحریف میکنن 

همه توقع های بیجایی ازت پیدا میکنن

همه سعی میکنن بدیات رو ب روت بیارن

حتی ی نفر به نقاط مثبتت توجه نمیکه"

و وقتی ساعت یک شب میخوای سرتو بزاری بخوابی , پیم میده . جواب نمیدی . صرفا برا اینکه تو ناراحتیت شریکش نکنی . باز پیم میده : چته ؟ باز ب کی پریدی ؟؟  .......... یکم ک باهاش حرف میزنی . فقط منفیات رو ب روت میاره و با شوخی میکوبونه تو سرت . ی لحظه باخودت میگی : واقعا بداخلاقم ؟؟ .. ازش میپرسی و میگی بی شوخی جواب بده . میگه : بد اخلاق ک نه ولی زود عصبی میشی . واسه دختر خوب نیس ....

سکوت  --------->  "بهترین آرامش"

۸ نظر موافقين ۲ مخالفين ۰ ۱۱ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۳۳

پس فردا حنابندون پسر عمه است و شنبه عروسیش . و ما میمونیم و درد همیشگی چی بپوشم ؟؟ من هزاربار گفتم آخه مگه اجباری در کار هست ک واسه هر عروسی n تومن پول لباس بدیم . ولی کو گوش شنوا .. در این راستا فردا میرم واسه خرید مرید جزئی .. چون اسم مامان بزرگ پدری رو من هست , ابهتم تو فامیل بیشتره و احتمالا طی عروسی پسر عمه , خانمای زیادی با بوس کردناشون ک اصنم خوشم نمیاد گریه امو درآرن . عمه جان عزیزم برعکس اینکه من خیلی دوسش دارم . هیچ وقت ازم خوشش نمیاد :) ولی با این حال هر عروسی راه ب راه کاری ک متنفرم رو انجام میده و واسم صدقه کنار میزاره . مثلا چش نخورم . از الان منتظر لبخندای زورکی . بغل کردنای از سر سیاست رفتاری عزیزان ام . زنگ زدم دختر عمه ک واسه گرفتن گل عروس بیانه نده ب عروس و پیش خرید نکنه :) ....... "خوشبخت شن ایشالا"

+ پدر جان و خواهر جان علاقه مند ب وبلاگ نویسی شدن و دست ب دامن من :)) ولی چشم آب نمیخوره ...

* گویا قراره طلسم دفاع داداش بزرگه بشکنه و تموم شه ب امید خدا ...

------------------------------




۱۰ نظر موافقين ۴ مخالفين ۰ ۰۹ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۲۵

آقای ^-^ گفت: بمون لطفا . کارت دارم ..... "موندم"

+ بابای خانم *-* واقعا کارخونه داره یا شایع است ؟؟

من: نمیدونم . اگه خودش بگه خب داره لابد .

+ اگه دقیق میدونی بگو . مهمه واقعا .

من: بنظرم دختر خوبیه . خودشو دوس دارم . چی بگم . مطمئن نیستم .

.......................

فردای همون روز . همون دختر *-* .

+ پری ی چیز بپرسم ؟؟

- جانم بپرس.

+ آقای ^-^ چطور پسریه ؟؟ امروز ازم خواستگاری کرد ..

- عه :||| .. نمیدونم بنظر ک پسر بدی نمیاد .

۱۰ نظر موافقين ۳ مخالفين ۰ ۰۸ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۳۵
عکاس خوبی نیستم . ایده ها و سوژه های خوبی میتونم پیدا کنم . ولی فضا سازی برا همون سوژه و در نهایت به دست آوردن ی عکس خوب کار سختیه . شاید ی زمانی براش وقت بزارم و برم کلاس عکاسی . دیروز و پریروز رفتیم همین شعاع حدودا صد کیلومتری خودمون یکم گشت و گذار . چون فک نکرده بودم عکسارو بزارم وب , برا همون اکثرا زیاد مناسب نبودن . یهو دلم خواست چندتا از عکسا اینجا بمونن . دوست داشتین برین ادامه مطلب ببینین :)
پ.ن: بنظرم عکس گرفتن از طبیعت و درخت و حیوونا نسبت ب فضاهای دیگه راحتتره .
۱۵ نظر موافقين ۳ مخالفين ۰ ۰۸ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۴۰
چند روز پیش وقتی داشتم یخجالو وارسی میکردم , ی بشقاب تمشک دیدم . بعد نیم ساعت معده عزیزم زحمت هضم کردنش رو کشید . امروز بعد نهار یاد همون تمشکا افتادم . یهو صدایی گفت بریم ددر ؟؟ منم ک از خدا خواسته . سه سوت حاضر شدیم . مقصد رود ارس بود . به خواسته من رفتیم نقطه صفر مرزی . حس جالبیه وقتی میبینی ی رود شده مرز دوتا کشور . دوتا فرهنگ متفاوت . وقتی جالبتر میشه ک بری وسط آب رو ی سنگ بایستی . انگار متعلق ب هیچ جا نیستی . اصن خودت ی دنیایی . پاتوق منو ی زوج تازه نامزد پیدا کرده بودن . پسره ماهی میگرفت . دختره براش چایی میبرد . نخواستیم مزاحمشون بشیم رفتیم وسط جنگل . ب جون تمشکا افتاده بودم و ی تنه میخوردم . طبق معمول دنبال جاهای مخفی جنگل میگشتم . ی جای جدیدم پیدا کردم . دختره داد میزد آرمان بیا یکم بشینیم خب . تنها لای درختا و بوته های بلند و خاردار تمشک خوش میگذروندم . صدام میزدن پری گم نشیا . من : واه مگه بچه سه سالم . دوباره گفت : پری بیا پیشم لطفا . من : عه دیوونه اینجا ک جز درخت چیزی نیس چن تا گاو بود اونم کنار جاده نه اینجا . صدای گرگ درآورد مثلا بترسم . کلی عکس خوشگل گرفتم ب محض اینکه ب دستم برسه اگه مناسب باشه میزارم اینجا . نزدیکای شبم پشه نامرد رفت تو چشم و سعی داشت تمام تفریحمو از دماغم درآره ولی من مقاومت کردم . برگشتنی آرمان و نامزدش باز همونجا بودن . حتی تعارف نکردن ی ماهی برداریم (من ماهی دوس ندارم). آهنگای تو ماشین با اون صدای بلندش و همخوانی خودم تمام حسای خوبمو دوبرابر کرد . ی شغالم دیدیم البته از تو ماشین . امروز ب اندازه 30 شب رویا ساختم واسه خودم . خیال پردازیای شیرین و حال خوب کن جلو چشام اومدن ... روز خوبی بود خداروشکر .
"قرار شد فردام بریم ددر"

پ.ن: دیروز مهسا زنگ زد گفت دعاش کنم . امتحان الکترونیک2 داره. گفت همه تابستان برداشتن و گویا جای خالیم حس میشه . از پریسا از پریا . سیاوش . سهند . نسیم . امیر . فرید . سید مرتضی . اون یکی نسیم . صنم . سینا . رامین و حتی از حامد. از همشون گفت و من فقط میخندیدم ک ذهنش چطور گنجایش داشته تا بتونه وقایع همشونو حفظ کنه و بگه . البته 10 درصد از حرفاشم یادم نیس :) .. دلم گرفت . دلم تنگ شد یهو .
۱۰ نظر موافقين ۲ مخالفين ۰ ۰۶ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۲۳