"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان

۱۹ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

مادر بزرگی ندیدم ، پدربزرگ هم ندیدم. گویا قرار بوده ، قصه های مادربزرگ و حمایت های پدربزرگ فقط در رویاهایم جولان دهند ...

تفعل به حافظ امشب برای من ، با طی مسافتی اندازه دلتنگی ، با صدا و گرمای وجود پدرم نوازش دهنده دلم می شود ......

شاید تقویم روزهایم ، روز خاصی جز تولدم را با خود همراه ندارد ، ولی مطمئنا روزهای مهم زیادی دارد . یکی از مهم ترین ها "یلدا" ست ، نه بخاطر ثانیه های طولانی اش ، نه بخاطر جمع شدنها که ساده ترین بهانه هم کنار هم جمع مان می کند ، دلیل نمی آورم هرچه هست برایم مهم است ...

"سفره یلدا خوابگاه" من .

۱۳ نظر موافقين ۸ مخالفين ۰ ۳۰ آذر ۹۵ ، ۲۱:۵۵

پیش دوستاش , همکلاسی هام , فامیل یا هر جایی که انسانی از نوع پسر جوان ببیند , کمتر از "عزیزدلم" و "زندگی" صدام نمی زند. دلم ضعف می رود برای "عشقم" گفتن هاش , حتی اگه جمع صمیمی تر باشد که قشنگ در بغلش جایم می دهد و من هم از موقعیت سوء استفاده می کنم و سفت می چسبمش . حالا بماند که سشووار کشیدن مو و خیلی کارهایم را می اندازم گردنش , بجاش اتو کش مخصوص لباسهاشم ....

با تمام محبت و صلابت مردونگی و چشمان عسلی معصوم گونه اش , کنارم و دست در دستم قدم برمی داشت و من هزاربار خدا را شکر می کردم , از اینکه کانون توجه اش فقط من بودم ذوق می کردم مثل همیشه . در همان حال یکی از دانشجوهای فضولش سلام کرد و با شیطنت تمام تبریک گفت: "چقد بیخبر ؟؟ فک کنم من اولین نفر از بچه های دانشگاه باشم که خبردار میشم , تبریک میگم ." چشمام برق میزدند و دلم شیطنت می خواست , دوست داشتم قبل اینکه حرفی بزند , تشکر کنم و پسر جوان را زودتر دورش کنم , ولی از ذهنم خواند و با لبخند رو به پسر جوان گفت:" ایشون خواهرم هستن :) "

برادر من وقتی حق داره کانون توجه اش دختر دیگری جز من باشه که اون دختر همسرش باشد, همین و بعد از اون دیگه بچه و نوه و نتیجه و ....

اصلا زیبایی دختر , نقش دختر و زندگی دختر و شاید شیطنت های دخترانگی دختر با وجود برادرش هویداتر می شود ....

۱۰ نظر موافقين ۶ مخالفين ۰ ۲۸ آذر ۹۵ ، ۲۰:۳۸

فکر نمیکردم سوژه رادیوبلاگیا بشم , یعنی قضیه همون همه چی برا همسایه است بود برام . بعد چند وقت برا شب نشینی و دیدن نوه جدید عمو رفته بودیم خونه اشون . مودم رو که دیدم چشمام برق زدن , پسر عموم گفت: وای فایمون رمز نداره :) همین که وارد پنل کاربریم شدم , کامنتی از رادیوبلاگی ها دیدم : این هفته سوژه رادیوبلاگی ها شدی :)

یک لحظه تو ذهنم پست های اون هفته رو مرور کردم , بنظر خودم از اکثرشون میشد سوژه گرفت. هندزفری هم نداشتم همراهم که بدونم برا چی سوژه شدم , داشتم از کنجکاوی منفجر میشدم ...

پست سوژه شده ام

خبر اون هفته

۴ نظر موافقين ۴ مخالفين ۰ ۲۸ آذر ۹۵ ، ۱۵:۳۳

یکی از کنجکاوی هام اینه که بدونم: چهار نفری که خاموش دنبالم میکنن چه کسانی هستن ؟؟ تقریبا از اوایل ساخت وب ثابت ان :)

و اینکه بدونم چرا خاموش ؟؟ 

۱۱ نظر موافقين ۸ مخالفين ۰ ۲۷ آذر ۹۵ ، ۲۱:۱۰

نوشته بود:

"همه حیوان ها برابراند , ولی بعضی ها برابرترند" .........

۵ نظر موافقين ۶ مخالفين ۰ ۲۷ آذر ۹۵ ، ۱۴:۴۴

بعضی وقت ها، صحنه های خاصی از زندگی، بعضی لحظات ، بعضی کارها و برخی حرکات ، به اندازه ای در ذهن تکرار و آشنا نمایان میکنند که گویا قبلا رخ داده و تجربه شده اند . نمیدانم اسمش توهم است ، خیال یا هر چیز دیگر ......

یه پاییز زردو زمستونه سردو

یه زندونه تنگو یه زخم قشنگو 

غم جمعه عصرو غریبیه حصرو 

یه دنیا سوالو ته سینم گذاشتی

...............

یه غبار یخی یه ستاره سرد یه شب از همه چی به خدا گله کرد

یک دفعه به خودش همه چی رو سپرد، دیگه گریه نکرد، فقط حوصله کرد

..............

تو رو از دور دلم دید اما 

نمیدونست چه سرابی دیده

منه دیوونه چه میدونستم

زندگی برام چه خوابی دیده

..............

گفته بودی بی تو می میرم ولی این بار، نه

گفته بودی عاشقم هستی ولی انگار، نه

هر چه گویی دوستت دارم به جز تکرار نیست 

خو نمیگیرم به این تکرار طوطیوار، نه

۵ نظر موافقين ۳ مخالفين ۰ ۲۶ آذر ۹۵ ، ۱۸:۰۸

پیم داده: یه چیزی هم رو برف بنویس من بزارم پروفایلم

+ عزیز برف اینجا اومده , شما که کرج هستی

- بنویس تو

+ (تو دلم: لوس) قول نمیدم .

..............

پیم داده: مبارکه .. خیلی قشنگ زحمت میکشیا ولی آخرش هیچی است.

- تو چرا اینقد منفی نگری ؟؟ 

+ دیدم که میگم . از دوستام مثل تو فعال بودن الان بیکارن

- میدونم و میفهمم که احتمالا یک ماه بعد که فارغ التحصیل میشم , دغدغه کلافه کننده پیدا کردن شغل داشته باشم ولی دلیل نمیشه منفعل باشم و بیخیال تجربه هایی که الان میتونم کسبشون کنم باشم.

+ شکلک خنده هایی در حد مسخره کردن

- :)

..................

نامه ای به یک فضول : من که برای گوشیم رمز یا الگو نمیدم ، به این معنا نیست که استفاده از آن برای عموم آزاد است ، عکسا رو چک میکنی هیچ با تلگرام چی کار داری ؟؟ حالا چرا از رو نمیری و میگی : اه چرا هیچی اینجا پیدا نمیشه :(

:)

۵ نظر موافقين ۳ مخالفين ۰ ۲۵ آذر ۹۵ ، ۲۳:۳۴

یکی از موارد تکنولوژی و فضای مجازی که هیچ وقت امتحانش نکرده بودم ، اینستاگرام بود . در اثر یک جوگیری، چند روزی است اونم نصب کردم ، اصلا قصدم از نصب اینستا فالو کردن دوستای دانشگاه و دوستایی که با تلگرام و تماس هر لحظه در ارتباطیم نبود ، امروز تصمیم گرفتم بیخیال شم و حذف ....  ولی دست نگه داشتم .

اینروزا بی دلیل وقت ندارم ، میترسم از وقتی که سرم بیش از حد خلوت باشه ، من از بیکاری و خلوت متنفرم ، مگر خلوت بعد از یک زمان شلوغ ...

۷ نظر موافقين ۶ مخالفين ۰ ۲۳ آذر ۹۵ ، ۲۲:۱۰

دلتنگی های یهویی و به گمان من بی دلیل و مبهم ، تا ته مغز استخوان آدم نفوذ میکنه و دل و ذهن را درگیر ....

اینروزا دلشوره دارم ، برا آینده ، برا خیلی چیزا که شاید مهم نباشه ...

* هم اکنون نیازمند انتقادهای سازنده هستم ، چه تو دنیای ورای وبلاگ که به صورت رو در رو درارتباطیم ، چه تو دنیای نت که با پست و کامنت :)

- در حد و قوراه خودم اعتقادات قوی دارم ، همیشه هم سعی میکنم به علایق همه احترام بزارم ولی در مواقع خاص شدیدا به این بیت معتقدم: کعبه و سنگ بهانه است ره گم نشود ...... "بی ربط نوشت" 

+ جای همگی خالی .... پریشب برنامه پرسش و پاسخ و زیباییش با هنرنمایی گروه موسیقی سنتی متشکل از بچه های دانشگاه و گروه دو نفره رپ بچه ها و امروز یادواره شهدای گمنام ..


۵ نظر موافقين ۴ مخالفين ۰ ۲۳ آذر ۹۵ ، ۱۶:۱۶