"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان

۱۹ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

- باید اعتراف کنم اصلا سر به زیر نیستم.
+ (چشم هاش گرد میشه): واقعا؟؟ ولی فک نمیکنما :|
- امروز وقتی میخواستم از تو هال برم اتاق، کنترل تلویزیون موند زیر پام خرد شد، درست اش کردم الان چندتا از دکمه هاش کار نمیکنه.
+ خب؟؟
- هیچی دیگه طبق معمول زیر پام رو نگاه نمیکردم، عادت دارم موقع راه رفتن روبه رو رو نگاه میکنم.
+ (سرش رو به حالت تاسف تکون داد): خیلی بی مزه ای
۲۶ نظر موافقين ۱۵ مخالفين ۰ ۳۰ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۰۰

پست های آخرم رو که میخونم، حس میکنم فضای وب بیش از حد "پری گونه" شده، دوست دارم رنگ و بوی اینجا طراوت جدیدی به خودش بگیره. یه فکری به ذهنم رسید، پست هایی با عنوان "پست شما" یا "پست مشترک". ایده یا موضوع از شما و نوشتن اش هرچند سطحی از من.

خوشحال میشم همراهی کنید. پیشنهاد شما میتونه در مورد لحن نوشته، موضوع، ایده جدید و یا هر چیز دیگر باشه.

1) استعداد + طنز: nily :)

2) اهدای عضو: آقاگل 

3) شهر: محبوبه شب

4) زن دوم 5) خداحافظی بلاگرها 6) نوشتن: میرزا

7) شاتوت + کنکور: اسمارتیز

8) دوست داشتنی هام: فرشته 

9) معرفیِ خرسِ گریزلی و ارتباطِ خرس های قهوه ای با کندوهای عسل و زنبورهای عسل: سناتور تد

10)  وبلاگ من، بچه ی من است!: سرخپوست

11) ازدواج با عشق های خیابانی + رابطۀ عروسی در شب میلاد امام حسین و عرق خوری، تازه سکه شون هم به نیت چهارده معصوم، چهارده تا باشه + مهراده میرزا: میرزا

12) زندگی + تجربیات + کنکور + حقوق بانوان + خوابگاه + سوتی های بچگی: Frozen Fire

13) دیوانگی های دنیا + آهنگ و کتاب مورد علاقه: ماهی کوچولو

14) دانشگاه, آری یا خیر!: منتظر اتفاقات خوب(حورا)

15) ماه: Leila

16) دوستان بیانی: Frozen Fire و ماهی کوچولو 

۲۹ نظر موافقين ۸ مخالفين ۰ ۲۸ خرداد ۹۶ ، ۲۲:۲۲

شونه به شونه ایستاده بودیم، یکی زدم رو بازوش و گفتم: بابامین کفی؟؟(احوال بابا)، لبخند زد. رو پنجه ام ایستادم تا هم قد شیم، گفتم: بابا "اوجالمیشام"؟؟(قدم بلندتر شده؟؟)، گفت: من "گوجالمیشام"(من پیر شدم). لبخند زد و گونه ام رو بوسید ولی من دلم گرفت....

دعاتون میکنم، یادم افتادین خوشحال میشم دعا کنید.

۲۰ نظر موافقين ۱۲ مخالفين ۰ ۲۷ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۵۰

نه اهل قضاوت ام و نه مقایسه، من خودمم، با تمام بدیهام، با همه خوبی هام. با همه شوخی ها و با همه جدی بودن ها. با تمام گفته ها و با دنیایی پر از نگفته ها. مومن ام اندازه خودم نه بیشتر نه کمتر. دل دارم، عقل دارم، انتخاب دارم. همه اشون کنار هم جمع میشن و با دوتا دست و دوتا پا و یک جفت چشم میشن من، منی که میتونم خطا کنم ناخواسته، منی که میتونم مهربان باشم از ته دل، منی که میتونم دل بشکنم مطمئنا بخاطر خودخواهی نه و شایدم به جبر آره، منی که باید به باید هاش برسه. امشب شب همه مونه، من، تو، دختری که سرخیابون گل میفروشه، پیرزنی که صبح با عصا از کنارت رد شد، آقا پسری که تو این ماه آدامس به دهن سر خیابون قدم رو سربازی تمرین میکرد، شب همه مونه، نه من بدترین ام، نه او بهترین و نه تو مقرب ترین. آغوش خدا برا همه بازه، مثل همیشه. 

۱۲ نظر موافقين ۱۱ مخالفين ۰ ۲۴ خرداد ۹۶ ، ۰۲:۵۵
این عکس بی هوا از من گرفته شده.
گفت: به چی فکر میکردی؟؟ دقیقا مثل رمضان پارسال رو پله ها نشستی و دقیقا مثل پارسال تو خودتی و دقیقا مثل پارسال لبخند میزنی ولی برعکس پارسال.
گفتم: برعکس پارسال چی؟؟
گفت: امسال بزرگتر شدی همین.
ذهن ام در لحظه خالی شد, فکرام, حرفام با خرس تو بغلم, همه فراری شدن. تا اینکه عکس رو نشونم داد و هزار تا قصه واسه یه عکس ساختم.

۲۲ نظر موافقين ۹ مخالفين ۰ ۲۳ خرداد ۹۶ ، ۱۷:۱۰

یک برنامه تلویزیونی یکی دو ساعته هم میتونه آدمی رو خشمگین کنه. سلبریتی، مجری هرکس که بواسطه شغلش مشهوره فقط اندازه ای که در قاب تلویزیون میبینم برام جالبه، و رامبد جوان همشهری و همزبانم اندازه موفقیتش در خندوانه و حرفه اش در نظرم جالبه، امشب خیلی خیلی عصبی شدم از دستش، از حرکت غیرحرفه ای و غیراخلاقی(به نگاه من) که انجام داد. "بابک" حذف شونده خنداننده شو خیلی خوب گفت: همه اون آدمایی که به من رای داده بودن ناراحت میشن، دقیقا یکیش من. رامبد همونطور که آخر خندوانه اذعان کرد بخاطر رقابت خودش با مربی های دیگر، بابک رو سپر بلای خودش کرد. من نمیفهمم این حرف یعنی چی: سه نفر از گروه خانم دهقان و آقای معجونی بالا رفتن، خوب میشه سه نفر هم از گروه من و اشکان بالا برن، اونجا آیا رقابت بین مربی ها بود؟؟ اون لحظه فرد مهم بود نه گروه....

یک روز تلویزیون نبینی و آخر شب با خندوانه، عصبی شی خیلی خنده داره.

۳۰ نظر موافقين ۱۰ مخالفين ۰ ۲۲ خرداد ۹۶ ، ۰۱:۱۸

بقول حاجی گرینف اخراجی ها که گفت: بد نیست یه نمازی به اون کمر بی صاحاب بزنی, منم هرازگاهی یه روزه ای بر بدن میزنم. نمیدونم چه حکمتیه زبان روزه چشم هام طرف میوه و حتی برگ درختای تو حیاط منحرف میشه. بالطبع اول سعی در القای فاز عرفانی نموده و با نگاهی شگرف بر جهان هستی و چشم اندازهایش مینگرم, کمی بعدتر از بُعد علم و از نگاه نیوتون بر سیب های سبز بالای درخت مینگاهم. طبیعی است این وسط باید شکرگذار خداوند هم بابت نعماتش بود, فقط جونم بهتون بگه که یکمکی هم حق دارم با نگاه شکموئی چشم بدوزم بهشون و این چنین میشود که کمر همت میبندم و برای افطار, دیس میوه ای دست چینِ "پری" که خود یکی از فرشتگان زمینی است برای اهل خونواده تدارک میبینم. باشد که رستگار شویم.

                                                            

و اینگونه میشود یاد دو بیت از حامد عسگری میافتم که خیلی به دلم مینشینه:

"من نخل شدم قرار شد خم نشوم

جز با تو و خنده هات همدم نشوم

یک سیب دگر بچین و حوایم باش

نامردم اگر دوباره آدم نشوم......."


اینم حاجی گیرینفمون :)

۱۸ نظر موافقين ۸ مخالفين ۰ ۲۰ خرداد ۹۶ ، ۲۱:۳۰
"محبت از حد بگذرد نادان خیال بد کند."
"خدایا روا مدار گدا معتبر شود // گر معتبر شود از خدا بیخبر شود."
همیشه نسبت به این جمله ها و مضامینشون جبهه میگرم, حس میکنم نگاه بدبینانه ای است. انسان رو موجودی جایزالخطا میدانم. میدانید این آرامش خیال و دادن فرصت هم اندازه ای دارد, آدم ها آستانه ای دارند و مطمئنا بعد از مدتی سرریز میشوند. وقتی بعد از یک اشتباه به من فرصت داده شد, باید لایق بودن این فرصت رو ثابت کنم یا حداقل قدر بدونم. اگر بر من محبتی شد باید به دید محبت نگاه کنم نه وظیفه. زیاد به این فکر کردم که چرا بعضی وقت ها جواب محبت بی محلی است. جواب اعتبار دادن به شخصی تحقیر شدن از جانب اوست. به یک نتیجه واحد رسیدم "ظرفیت". برخی ظرفیت محبت, بزرگ شمرده شدن, آزادی داشتن و حتی توجه رو ندارند. عادت کردن به تحقیر شدن و وقتی بستری فراهم میشود و بال و پری برایشان داده میشود به جای استفاده به فکر سوء استفاده میافتند. از فرصت فرصت طلبی را میفهمند فقط. فکر میکنم آدم ها طوری شدند یا شاید هم از اول طوری بودند که همدیگر رو مجبور میکنن محافظه کار بودن میکنند. خلاصه الان بنظرم خالقان مصرع و بیت اول پست حق داشتند احتمالا.

چو ایران نباشد تن من مباد
بدین بوم و بر زنده یک تن مباد
بیا تا همه تن به کشتن دهیم
مبادا که کشور به دشمن دهیم.

اینکه ایرانی هستیم و غیور و نترس درست, ولی دیروز وقتی برای برادرزاده ام لالایی میخوندم تا بخوابه به این فکر میکردم که لحظه ای غفلت میتونه این آرامش رو از ما سلب کنه.


۱۵ نظر موافقين ۸ مخالفين ۰ ۱۹ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۱۵