"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان

۱۹ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

با نگاهی به شکل امواج سینوسی و دیدن بالا پایین های زندگی در هر موج اش, به راحتی میتوان فهمید زندگی فقط لای بیت های حافظ جاری نیست. میتوان از غم ها فاکتور گرفت و بستشان نداد, به همان سادگیِ غرق شدن در شعر های سهراب. جریان های عبوری را باید پر از شادی کرد و ولتاژی سرشار از امید به اندازه بی نهایت اعمال کرد به شرطی که مقاومت مناسبی انتخاب کنیم و مداری با زیباترین و درست ترین آرایش روی برد ترسیم کنیم, همیشه باید دقیق بود چون کوچکترین سهل انگاری میتواند یا نتیجه ای سست و بی حس داشته باشد یا یک برد را با تمام محتوایش بسوزاند. به مانند سوز پنهان شده در اعماق شعرهای پروین. زندگی شاید به ظاهر سخت تر از انتگرال چندگانه ای باشد که حتی در انتخاب روش حل مسئله هم شک وجود دارد اما در مقابل زندگی من و تویی دارد که نیرو و توانی نامحدود دارد. امروز با هر علمی که دست و پا شکسته درکش کردم زندگی را غربال کردم, میدانید زندگی مثل یک استوانه توپُر میماند که حسابی تکان خورده و محتوای داخلش مخلوط شده, شیرینی کنار تلخی. غم همجوار با شادی. حتی عشق هم مرز با نفرت پس نه خوشبخت مطلق داریم و نه بدبخت مطلق(و نه صراحتی به این اندازه مطلق). من در این غربال گری هم جانب انصاف را در نظر گرفتم و هم نگاهی تیز اندازه عقاب بر چشمانم حاکم کردم, در یک کلام بگویم: "خوشبختم". خوشبختی دور نیست, سخت هم نیست. من با تمام ناراضایتی هایم, کمبودهایم باز خوشبخت ام. لطفا شما هم فکر کنید همین.
دو اصطلاح در توانبخشی وجود دارد: "اُرتز" و "پُروتز". هر دو یک هدف را دنبال میکنند "بهبود دادن" با این تفاوت که اولی یک حامی است مثل عینک ولی دومی یک جایگزین است مثل پای مصنوعی. زندگی هم همین است میتوان مثل عصا دستی را گرفت یا جایگزینی شد برای قلب کسی. مهم این است که در هر جایگاهی درست عمل کنیم.
ببخشید امروزم بین کتاب سیگنال سیستم آلن اوپنهایم و توانبخشی شب شده بود.
و شما را با این عکس تنها میگذارم.

   

+ نتیجه ارشد وزارت علوم اعلام شد:
"مجاز" هستم ولی چشمم برا روزانه آب نمیخوره, سیگنال سیستم. مقدمه ای بر مهندسی پزشکی. زبان تخصصی به ترتیب بهترین درصدام هستن. سیستم های کنترل خطی رو منفی زدم زده پوکونده همه رو :(
امیدوارم ظرفیت ها یکم بیشتر شه.

۱۴ نظر موافقين ۱۰ مخالفين ۰ ۱۵ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۵۶

1. دختری که ساعت سه و ربع این آهنگ رو از نت پیدا میکنه و نزدیک شش دقیقه باهاش بالا پایین میپره, مطمئنا هیچ وقت نمیتونه ناراحت بمونه.

2. یکی از سرگرمی های سحر برام بازی کردن با تخم ریحان توی شربت هست, دو لیوان شربت رو حتما میخورم.

3. پریشب از کارت اهدا عضو ام رو نمایی کردم, یعنی داداش میخواست جو بده مامان و بابا دعوام کنن در مقابل چشمانش بابا خیلی خوب استقبال کرد و تاکید کرد که خودش حامی این حرکته. فقط گفت: باید میزدی تمام اعضا به جز "چشم ها". البته مادر همچنان زیاد راضی نبود, میگه با نفس عمل مشکلی ندارم ولی ... گفتم: مادرم همین ولی یعنی بعد از صدوبیست سال همچین اتفاقی بیافته باز امکان اما آوردنت هست :)

4. بعضی وقت ها, بعضی چیزها, برا بعضی ها "انتخاب" هست و برا بعضی های دیگر "فرصت".

ششم و هفتم رمضان مبارک, مهمان برنامه ماه عسل "خواهران ورزشکار منصوریان" بودند. تصور شرایطشون, عملکردشون در طول زندگی برام خیلی خیلی سخت بود و هست. فقط این وسط زرنگ بودن دختران سمیرم(شهری که تا اسفند 95 حتی اسمش رو هم نشنیده بودم) برام خیلی جذاب بود, قوی بودن تا این اندازه قابل تقدیره و تحمل, تحمل سختی, تحمل بی پولی, تحمل بودن و در عین حال نبودن پدر, تحمل دوری, تحمل و پذیرش زندگی در خانواده ای دیگر با وجود داشتن خانواده, تحمل جدایی و گسستگی و در عین حال حفظ کردن انسجام خانواده. (قسمت ششم ماه عسل)

5. بعدِ سال ها ما نخودی های خونواده نیمچه صمیمیتی به یاد قدیم ها ایجاد کردیم. پسرعمه ای که یک سال از من کوچکتره و مرداد ماه بعد از چند سال نامزدی میره سره خونه زندگیش, از الان به فکر بچشه و میگه: پریسا(خانومش) وقتی باردار شه باید بیاد خونه شما و زل بزنه به تو. حداقل مزایاش اینه که دختردایی که ما رو تحویل نمیگیره، دلمون تنگ شد بچه مونو نگاه کنیم. منم تعیین جنسیت میکنم و میگم: دختر باشه خونه راهتون میدم, پسر نباید چشم رنگی باشه. 

6. دعا کردن خیلی دلچسبه خیلی :)

۲۲ نظر موافقين ۹ مخالفين ۰ ۱۳ خرداد ۹۶ ، ۰۴:۱۰

حرف میزد و تقریبا اجازه حرف زدن به کسی نمیداد، با جملاتی مثل: صبر کنید حرفم تموم شه بعد. حرفمو کامل نگم یادم میره ببخشید. بالاخره بعد ساعتی رضایت داد و خواست به حرفاش خاتمه بده، گفت: مقصود از این افاضات ...

لبخند ریزی بر لب نشاند و زیر لب گفت: افاضات نه جانم بگو اضافات :) 

۱۷ نظر موافقين ۱۰ مخالفين ۰ ۱۰ خرداد ۹۶ ، ۱۸:۱۰

دقیق یادمه چهار سال و خورده ای داشتم و تازه خواندن و نوشتن یادمیگرفتم، تلویزیون فیلم پخش میکرد، خواهر و برادر میخ کوب شده، چهارتا چشم رهن کرده زل زده بودند به صفحه تلویزیونی که مطمئنا اینچ کمی داشت. تیتراژ آغازین سریال در حال پخش بود، رسید به اسم نویسنده، فونت اسم نویسنده خیلی دلربا بود، خیلی شیک و جدی و با صدای بچگونه رو به داداشم گفتم: "میبینی اسم خودش رو خوشگل تر نوشته".

سفت بغلم کرد و اینقد خندید و قهقه زد تا اشک از چشماش دراومد.

:))

۲۳ نظر موافقين ۱۶ مخالفين ۰ ۰۷ خرداد ۹۶ ، ۰۴:۲۵
جدیدا هر چیزی, هر جایی چهارچوب خاصی برایم پیدا کرده حتی نوشتن, برای نوشتن در وبلاگ باید به وسیله لپ تاب, گوشی یا کامپیوتر وارد پنل کاربری ام شده باشم تا بنویسم. تا این صفحه رو نبینم کلمات و جمله ها کنار هم چفت نمیشوند, نوشته هایی که روی کاغذ ثبت میشوند به دفتر خاطرات که نمیشود گفت, اختصاص دارند به دفتر یادداشت چندین ساله ام, خلاصه پرحرفی کردم تا به این برسم, انگیزه نوشتن این پست با کامنت های ناشناس یکی از دوستان بلاگر در این پست برایم ایجاد شد. برای اینکه حرفهایی که میخواستم بزنم ملموس تر باشد تصمیم گرفتم حرف هام را ضبط کنم و پست به صورت صوتی باشد ولی نشد, بعد خواستم روی کاغذ بنویسم و تایپ کنم یا همان با دست خط بگذارم در وبلاگ که آن هم به همان دلیلی که در سطرهای  اول نوشتم کنسل شد.
و اما....
بله قصه ای که میخواهم در موردش بنویسم, قصه شناخت یا قصه عادت کردن هست. وبلاگ هم اندازه خودش هویت پیدا کرده آدم های واقعی ای که بصورت مجازی گرد هم آمدند و به قول دوستی که بیان رو به دهات تشبیه کردن که خواسته ناخواسته اکثریت همدیگر رو میشناسند(با همان هویت و بیوگرافی که هر کس برای خود ارائه داده). فعالیت چند ماهه در این دهکده, شناخت های سطحی از هر بلاگر در ذهنمان ایجاد میکند, تاکید میکنم "شناخت" پس قضاوت نه, من در این پست خواهش کردم بصورت ناشناس کامنت بنویسند خیلی برام جالب بود, با خواندن هر کامنت بلاگری در ذهنم مجسم میشد. بعضی وقت ها حس میکنم اگر چند پست در اختیارم بگذارند و بگویند نویسنده هایشان را تشخیص بدهم احتمالا بتوانم درست جواب بدهم, لحن و حجم احساسات کلمات حریر برایم با نوشته های نرگس و تعابیر و تعاریف زیباش قابل تفکیک است. انسجام پست های میرزا خاص خودش هست. خلاصه و در حجم کم بیان شدن حرفهای آقا رامین با پست های کوتاه آقای دال زمین تا آسمان فرق دارد. هوشمندی حورا در منتظر اتفاقات خوب در تک تک کلماتش حتی اونچه در لحظه میگوید پیداست. میخواستم یک چیز چالش مانند از این شناختن ها و جدی گرفتن وبلاگ ها به پا کنم ولی یادم آمد من آدم چالشی نیستم و احتمالا تعداد کمی مثل من هستند که به این جزئیات توجه کنند. به هر حال این پست هم نوشته شد در حالی که هیچ شباهتی به پستی که میخواستم بنویسم ندارد و کاملا طور دیگری بیان شد نسبت به آن چیزی که در ذهن ام بود. خلاصه اینکه بنظرم وبلاگ را باید جدی گرفت, حتی اگر در ماه یک پست بیشتر ارائه نمیدهید باز بلاگر هستین, هر وبلاگ یعنی یک انسان پس چه خوب که انسان ها در این دهکده حال دلشون خوب باشد. حتی این پست هم نوشته شد تا گامی باشد برای انتشار این متن.
تا الان هیچ پست ام این اندازه لینک تو لینک نشده بود :))

۲۳ نظر موافقين ۱۰ مخالفين ۰ ۰۵ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۳۰

بدانید و آگاه باشید که در پس هر بلاک کردنی(که شاید در طول زندگی هر کس فقط یک بار رخ دهد و درصدی در حد کمتر از نیم درصد دارد) اجباری هست، بلاک کردن رو به آدمی تحمیل میکنند.

:)))

۱۸ نظر موافقين ۵ مخالفين ۰ ۰۴ خرداد ۹۶ ، ۲۰:۲۰

تا حالا به نوشته های خودتون توجه کردین؟؟ اینکه آیا با سبک خاصی مینویسین؟؟ لحن مخصوص به خود دارید؟؟ نقطه اوج پست هایتان چیه؟؟ و همچین سوالاتی؟؟


* یک متنی در همین راستا در ذهنم هست که چند وقتی هست میخواهم بیانش کنم، ایشالا وقت کنم و با خودم در چگونگی بیانش به توافق برسم میشه یکی از پست های اینجا :)

۱۶ نظر موافقين ۱۰ مخالفين ۰ ۰۲ خرداد ۹۶ ، ۱۶:۰۰

اینروزها زیاد پست مینویسم و هیچ فکری به حال مخاطبی که به امید خوندن پست خوب از یه بلاگر روی ستاره روشنی کلیک میکند و مواجه میشود با کلماتی که شاید برایش بی معنی باشد و نهایت پوزخندی برای این اندازه سطحی بودن بر لب بنشاند نمیکنم، خودخواهانه مینویسم و حتی پیش نویس میکنم، از برنامه کوه رفتنی که با پدر میچینیم و نمیرویم، تنها دلیل مسخره بهم زدن برنامه یک چیز ساده است. بابا با ذوق میگوید: تله کابین هم سوار میشویم و من فقط لبخند میزنم، خب پدری که دخترش هیچ وقت سوار چرخ و فلک نشده، نوک کوه رو ندیده، حتی از پشت بام پایین را نگاه نکرده و تنها افتخار مربوط به ارتفاع در زندگی اش، راه رفتن روی پل هوائی بوده باید پیشنهاد تله کابین سوار شدن به دخترش بدهد؟؟ یا از خصلت خوب مسواک زدن که مثل غذا خوردن یک چیز ضروری شده در زندگی ام، از تصویر صفحه اول گوشیم که عکس نصف صورتم هست و قصدی برای حذف یا تغییر دادنش ندارم و یا ....

من خودم رو خوب میشناسم پس منتظر روزهای شلوغ ام، روزهایی که بدو بدو و کرونومتر به دست در بیان بچرخم، همیشه یک اصل در زندگی ام صادق بوده "آرامش قبل از طوفان" (البته که با بار معنایی منفی نه).

بهش میگم: بعضی وقتا فکر میکنم واقعا "مودی" هستم. مثلا امروز صبح زود بیدارشدم، اول صبح عالی بودم، یکم بعدتر دلتنگ روزهایی که باید باشند و نمیدانم چرا نیستند از گم شدن روزهایی که برنامه ریزی شان کردم واهمه دارم  و الان خیلی خنثی ام نه خوب، نه بد و نه ملس هیچی.

میگه: دم دمی مزاج مدرن.


aghagol.blog.ir/post/1175 حتما سر بزنید، مرسی :)


۱۷ نظر موافقين ۷ مخالفين ۰ ۰۱ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۴۴