"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان

۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

وقتی عکسِ کادویی که برا دختر دوستم گرفته بودم رو نشونش دادم با هیجان گفتم: جعبه اش رو هم خودم ساختم، ساختن حال خوب کنه حالا میتونه ساختن یه جعبه باشه یا ساختن زندگی. ازم نظری پرسیده نشده بود انگار که اون لحظه این جمله آرمش بخشترین جمله موجود تو دنیا بود که باید با کسی به اشتراک میذاشتم. بعضی وقتها فکر میکنم به هر قیمتی شده باید خودم رو سرحال نگه دارم حالا به هر قیمتی حتی شده تظاهر به پُرنشاط بودن، ساده ترین راه ممکن برای فرار از واقعیت که به واقع گم کردن سرِ کلاف زندگیه. کم کم زندگی رو بهتر میشناسم، آدمای اطرافم رو راحتتر میفهمم و مهمتر از همه خودم رو جوری که هستم قبول میکنم. من باید یاد بگیرم تو این دنیا هرچیزی ممکنه، امکان داره حقم ضایع شه، امکان داره دوست نداشته شم، امکان داره دوست نداشته باشم و هزاران امکان دیگه. خلاء احساسی منو قرار نیست کار پُر کنه یا بالعکس دغدغه های کاری من با پذیرفتن دوست داشته شدن هایی که دلیلی جز فرار از موقعیت موجود نداره حل نخواهند شد. برای زندگی ساختن باید مدیر بود، باید هر جنبه از زندگی رو جدا مدیریت کرد، ادغام دغدغه هامون، غرق شدن در قسمتی خاص از زندگی، لاپوشونی ها و جایگزین کردن ها دوای درد نیستن، ایبوپوروفینِ گول زننده هستن که تسکین میدن ولی آروم آروم استخوونمون رو پوک میکنن.

وقتی نقطه رو آخر جمله میذارم و حرفم رو پایان میدم، یه لبخند پت و پهنی به خودم تحویل میدم، همین تز دادن ها موظفم میکنه برا پایبند بودن به عقایدم تلاش کنم.

۹ نظر موافقين ۱۰ مخالفين ۰ ۲۶ شهریور ۹۸ ، ۰۱:۴۱

لبخند میزنم، یه عالمه ابرِِ پُر از بارون.

موافقين ۲۱ مخالفين ۰ ۲۱ شهریور ۹۸ ، ۰۱:۳۵

بی هوا پرسید: بازم زیر چشمات سیاه میشه؟! قبلنا عادت داشتم به چشمم مداد مشکی بکشم فکر کردم منظورش به اونه ولی نه راست میگه وقتی خسته میشم زیر چشمام به طور نامحسوسی کبود میشه و گود میره، خوشحال هم باشم چشمام نشون میده و همینطور غمگین هم باشم. لبهامم ژل تزریق نکردم، خیلی معمولیه درحدی که به صورتم میاد. تازه تبخال هم زدم، درسته اذیت میکنه ولی خب تجربه بدی نیست سرگرم هم میکنه حتی. هیچ وقت قرار نیست دماغمو عمل کنم، خب نه قوز داره، نه بلنده، معمولیه. همیشه دوست داشتم کمی کوتاه تر باشم ولی خب وقتی خیلیا میگن قدبلند مُده منم قبول میکنم. هر دستم پنج تا انگشت داره، پاهامم همینطور، پلک هام زیاد بلند نیست، ریمل هم نمیزنم. هان یادم رفت باید اول از همه از رنگ چشمام میگفتم، سبزی که تیله است. 

همه امون یه شکلیم با جزئیاتی متفاوت، تفاوت ها فقط تو رنگ چشم و کم پشتی مو و بور بودن و نبودن رنگمون نیست، بعضی وقتها تفاوت ها عمیق تر و مهم ترن و همین اندازه شباهت ها زیادتر و حساس ترن. 

۸ نظر موافقين ۱۳ مخالفين ۰ ۱۱ شهریور ۹۸ ، ۰۲:۴۴

و یکی از اخلاقای بدم که جدیدا کشفش کردم اینه که: به همه حق میدم. 

۱۱ نظر موافقين ۹ مخالفين ۰ ۰۸ شهریور ۹۸ ، ۲۳:۵۰

حالت های ممکن برای شبانگاه خُنکِ کم ستاره ام چی میتونه باشه؟!

بشینی تو بالکن و فرتافرت سیگار دود کنی و تاثیر یه اپسیلونیت تو آلوده کردن هوا رو به رخ خودت بکشی و هرازگاهی یه قلوپ از چایی ات که داغی قلوپ اولش با سردی قلوپ آخرش پارادوکس جذابی میسازد رو هورت بکشی یا نه دفترچه یادداشت زواردررفته نارنجی رنگت که سررسید یکی از سالهای دهه هشتاد است رو باز کنی و عُقده تمام ننوشتن های چند وقته ات رو روی برگ های سفیدش خالی کنی و آروم قهوه شیرینت رو سر بکشی یا نه بخزی زیر لحاف و آروم عکسهای داخل گالری گوشی ات رو مرور کنی و دماغت رو بکشی بالا، گاه به صدایی که تولید میشه بخندی و گاه همان صدا عصبیت کنه، فقط یادت باشه عکسها رو با لبخند مرور کنی دماغ بالا کشیدنت دلیلی جز سرماخوردگی نداره...

تکرارهای خُنثی زندگی کارشون حتی راکد نگه داشتنمون هم نیست، اونها ویرانگرهای بیصدا و خاموش ان، میشه اینبار از کلمات دیگری استفاده کرد، میشه اینبار جای دیگری قرار گذاشت، میشه اینبار از خیابون دیگری رفت، میشه اینبار جور دیگری نگاه کرد، میشه اینبار جور دیگری لبخند زد. به همین سادگی...

۵ نظر موافقين ۷ مخالفين ۱ ۰۷ شهریور ۹۸ ، ۰۳:۴۸