"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۸ ثبت شده است

شب از نیمه گذشته و من همچنان بیدارم، برای بیدار ماندن بهانه جور میکنم: کاری قبول کردم و باید انجامش بدم هرچند دیروقت باشه. کاملا مشخصه که خودم رو گول میزنم. هنوز تا بیستمِ ماه چند روزی باقی است یعنی من وقت کافی دارم و مهمتر از این دوساعت است دور خودم میچرخم و هرکاری انجام میدهم جز کاری که دلیلِ بهانه طور بیداری ام هست. دلم برای نوشتن تنگ شده، دلم برای شما تنگ شده، مرداد نودویک دنیای وبلاگ رو به من شناساند، گاه آروم و گاه پرتلاطم بودم، گاه شاد و گاه غم زده و گاه خنثی و بی حس، در مبهم های زندگی، بدیهی ها و حتی سخت ترین لحظه های زندگی اینجا تکیه گاه امن من بوده. باهیجان نوشتم، با چشم گریان نوشتم، با دست لرزان از شدت خوشحالی نوشتم، تک تک این کلمه ها که گره خوررده به اعماق احساسم مقدس هستند. با لبی خندان برام نوشتین، با دلی ناآرام برام نوشتین، با عصبانیت برام نوشتین، تک تک این کلمه ها که گره خورده به اعماق احساستان مقدس هستند. 

میشه همراهی کنید تولد هفت سال و چندماه و چندروزگیِ بلاگر شدنم رو جشن بگیریم؟! 

۱۹ نظر موافقين ۱۷ مخالفين ۰ ۱۹ مهر ۹۸ ، ۰۱:۴۴

پستی به وقت بیست و هفت دی ماه نودوشش:

نامه ای به چندین سال پیش

 

شاید بعد از دوسال باز هم دلم خواست نامه ای به گذشته بنویسم در پست بعدی.

تشکر میکنم از نسرین جان که منو دعوت کرد. :)

۲ نظر موافقين ۶ مخالفين ۰ ۱۷ مهر ۹۸ ، ۰۱:۵۰

در سرمای قبل پاییز روز های سردتر در انتظار من هستند. من و سرما با هم دوستیم نه سیگاری دارم برای دود کردن نه دل خطرکردن.... در آرامش قبل از پاییزم جا خوش کرده ام خسته ام از اتفاقات تکراری دوباره چشم انتظار روزهای برفی با قهوه های نه چندان اشرافی در کنج خاطرات غم گرفته با بغض هزار ساله ای که قصد شکستن ندارد، به همراه کوله بار اندوه و محنت و پشیمانی با چمدانی از حرفای نزده... چراهایی که هیچوقت جواب آنها را پیدا نکرده ام و امیدی به پیدا کردن پاسخ های ناخوشایند نیست چرا که خودمان نمی خواهیم آنها را بیابیم.... آه هایی که با هربار کشیدنشان قلبم به درد می آید نمی دانم مشکلم چیست که تمام آرزویم به یک نقطه تاریک تر از روح و روان ناآرامم برمیگردد... ای مسافری که چشم انتظارتم انتظار سخت است ولی نه به اندازه شنیدن خبر نبودنت دلم می خواهد جایی را که با تو پر شده با موسیقی های همان زمان با عطرهای قدیمی می خواهمت... برگرد. زمانیست که هیجان از روال زندگی پرتلاطمم سفر کرده و قصد آمدن ندارد از همان زمان که تو رفتی.... قصه چندان عاشقانه ای نیست قصه دوست داشتن رمانتیک حرف های فانتزی نیست حرف های خاک گرفته ام هستند دوستت دارم مانند گذشته شاید کمی متفاوت اما دوستت دارم... می خواهمت برگرد...

نمیدونم اگر عنوان رو نمینوشتم متوجه میشدین که این پست رو من ننوشتم یا؟!

این جملات تراوشات ذهنی یک نوجوان چهارده سال و هفت ماه و سه روزه هست که خودش رو برای همه شانزده ساله معرفی میکند. اسمش زهراست و نسبتش با من اینه که من عمه اشم یه عمه رفیق.

۱۰ نظر موافقين ۱۰ مخالفين ۰ ۰۶ مهر ۹۸ ، ۲۱:۳۵

شاید از عوارض بزرگ شدن است که دیگر تغییر فصل مرا به هیجان وانمیدارد، حس هایی است آرام، گاه لبخند میشود و گاه دلتنگی، گاه نارنجیِ رنگ پریده میشود و گاه خنکای با صلابت و گاه ... 

من دخترِ گم شده در لابه لای یک مُشت آهن پاره ام، دختری که دوست دارد غرقِ در تکاپو باشد، دیدن برگهای زرد در پیاده روها برایش هیجان باشد نه عادت. عطرِ زیبای بهار، سبز بودن های تابستان، هوای مه آلود صبحگاه های پاییز و برف زمستان برای لذت بردن در لحظه برام جذاب هستند و بس، هیچ کدام را عاشق نیستم. من از آن دست دیوانه هام که میتوانم از سه ماهِ پاییز فقط یک روزش را پاییزی زندگی کنم و از تک تک ثانیه های عین هشتادونه روز لذت ببرم بدون اینکه دلتنگِ شب های پاییزی و انارهای ملسِ دونه شده در کاسه های گل سرخ جهیزیه مادر بشوم. 

چرا همه رفته بودن شون رو میزارن واسه پاییز؟! چرا پاییز هیشکی برنمیگرده؟! یعنی میشه من برگردم جمشید؟! کاش بشه برگردم...

۱۲ نظر موافقين ۱۰ مخالفين ۰ ۰۱ مهر ۹۸ ، ۰۹:۳۵