اولین بار بود همدیگه رو میدیدند, شاید عشق در یک نگاه واقعیت دارد.
جمعه, ۴ فروردين ۱۳۹۶، ۰۲:۵۲ ب.ظ
آروم در اتاقم را باز کردم, دست دختر را در دستش گرفته بود و میگفت: من که نمیدونستم اینجایی, قول میدم فردا برات گُل قرمز رنگ بخرم, حالا از این شیرینی ها بخور, نخوری غصه میخورم...
حالا تک تک کلمات پسر به کنار, عشوه و ناز کردن دختره هنوز جلو چشامه...
.
.
دو فرد مذکور عبارت اند از: "محمدامین" برادرزاده سه ساله بنده و "مُحنا" نوه پنج ساله عموی اینجانب :)
۹۶/۰۱/۰۴