"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان

با بچه های امروزه مقایسه نکنید لطفا

يكشنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۲۵ ق.ظ

دقیق یادمه چهار سال و خورده ای داشتم و تازه خواندن و نوشتن یادمیگرفتم، تلویزیون فیلم پخش میکرد، خواهر و برادر میخ کوب شده، چهارتا چشم رهن کرده زل زده بودند به صفحه تلویزیونی که مطمئنا اینچ کمی داشت. تیتراژ آغازین سریال در حال پخش بود، رسید به اسم نویسنده، فونت اسم نویسنده خیلی دلربا بود، خیلی شیک و جدی و با صدای بچگونه رو به داداشم گفتم: "میبینی اسم خودش رو خوشگل تر نوشته".

سفت بغلم کرد و اینقد خندید و قهقه زد تا اشک از چشماش دراومد.

:))

موافقين ۱۶ مخالفين ۰ ۹۶/۰۳/۰۷

نظرات  (۲۳)

عخــــــــــــــی ^_^
پاسخ:
ای جان :)
^_^
۰۷ خرداد ۹۶ ، ۰۴:۵۲ شرمندهٔ یابن الحسن
آخ چه رمانتیک :)
پاسخ:
ای جان دل :)
چه هوش و ذکاوتی
اسم سریال چی بود؟
پاسخ:
اصلا همینطور میبارید :)
یادم نیست همش چهارسالم بودا
۰۷ خرداد ۹۶ ، ۰۵:۲۸ چ‍[نا] گوارا
منم جای برادرت بودم همین حرکتو میزدم :))
پاسخ:
:))
شما خودتون چهار سالگی دست تو دماغتون میکردین به روتون میارم من :))))
چطوری برادر؟؟ :)
:))
نبوغ میبارده اصلاً :d

پاسخ:
:))
شُرشُر :)
جان من اصلا شما چهار سالگی املا نویسنده رو بلد بودین؟؟ تازه معنیش هم کامل بدونید :))
خاطره باحالی بود
فقط بچگی......

گذشته ها کلا با حال بودن
پاسخ:
ممنون :)

اوهوم...
:)
پاسخ:
:))
:))))
بابا تو دیگه چه شاهکاری بودی:))))
پاسخ:
:)))
بابا تو دیگه کی هستی، دست شیطونو بستی :))
بنده یک عدد ابر شاهکارم :)
چه صحنه‌ی دوست داشتنی!
اگه منم داداش داشتم مطمئنم همینجوری بغلم میکرد...تو هر شرایطی حتی :)))
پاسخ:
خیلی!
ای جانم ای جانم همینطوره :))
۰۷ خرداد ۹۶ ، ۱۰:۳۰ رویا رویایی
خاطره ها همیشه به دل می چسبند!
پاسخ:
آره دلچسب و شیرین :)
واقعا هم تونستی اسم نویسنده رو بخونی هم تشخیص بدی چیکاره است تو سریال؟؟
یاشاسین ساغول..... :)
منم وقتی پنج سالم بود رفته بودیم خرم آباد عروسی پسرخاله ی بابام
بعد اونجا همش نگران بودن که من چطوری با بچه هاشون که فارسی حرف میزنن ارتباط می گیرن که من در کمال تعجب همشون خیلی شیرین شروع کردم فارسی حرف زدن:) هنوزم که هنوزه تعریف میکنن و می خندن:)
پاسخ:
خوندنش رو بلد بودم ولی فکر میکردم خطاطه :))
چوخ ممنون :)
چه جالب, اوصولا بچه ترک ها با نمک حرف میزنن. بله بانو تعریف شما زبان زد خاص و عامه نسرین جان :)
یادمه فامیلای ما از تهران که میومدن به منو دختر عموم میگفتن بگید: "قندون" بخاطر تلفظ "ق" من متوجه شده بودم ولی هی دختر عموم میگفت اونا میخندیدن :)
:)))))) من اگه اونجا بودم یه گاز سفت از لپت میگرفتم^_^:*
پاسخ:
:)))
بهار یکم آرومتر خب ^_^ :*
مدیونی اگه فک کنی منم تلافی میکردم :))
۰۷ خرداد ۹۶ ، ۱۴:۴۱ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
ای جاااااان:))
در حال حاضر یه بچه ی دو الی 4 ساله لازم دارم که سفت بغلش کنم و صدای جیغش رو دربیارم!!
پاسخ:
:)))
ببخشا یه نوزده سالی با سنی که گفتی فاصله دارم وگرنه خودم میومدم :)
حالا میخای یه دوری تو کوچه بزن.
۰۷ خرداد ۹۶ ، ۱۶:۲۶ مهدی صالح پور
:)
پاسخ:
همیشه به خنده :)
ای ول بابا چهارسالگی سواد داشتی :)
منم جای داداشت بودم کلی ذوق می کردم. آخه اتفاق جالبیه :)
پاسخ:
بله پس چی دست کم نگیرید منو :))
الان که با میکنم خب داداشم حق داشته :)
^_^
پاسخ:
:))
۰۷ خرداد ۹۶ ، ۱۸:۰۲ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
:))))
حیف شد!!

پاسخ:
:))
پیدا نشد، حیف :)
 از همون بچگیتون نبوغتون معلوم بوده!

پاسخ:
خیلی :)
معلوم بوده مهندس میشم :))
من یادمه سر سریال "متهم گریخت" مهد کودک بین حروف صدادار فقط _َ_ رو یاد گرفته بودم.و خیلی غرورآمیز شروع کردم خوندن اسم سریال"مَتهَم گَریخَت":|
الانشم خانواده جلو جم میگن بعدشم پخش زمین میشن از خنده:|

+من فک میکردم "ناظر کیفی"اسم و فامیل یکی از بازیگراس!همیشه هم سوالم این بود که این یارو ناظر کیفیه چرا همه جام بازی کرده من نمیشناسم:/
نمیدونم چرا واقعا فک کرده بودم ناظر اسم پسره:/

معلومه منم مهندس میشم!

منو با بچه های دیروزم نباید مقایسه کرد:|چطوری این حجم از پرت بودگی آخه در من مجتمع شده بوده؟؟
پاسخ:
آخیییش یه نفس راحت کشیدم :)
بابا مثل دوستمون فروزان باشین والا..
آینده شما خیلی درخشانتره، دانشمند هسته ای چیزی رو این موارد فک کن :)
بچگی و همین لذتاش.
ناظر کیفی :))
سلام  :)) 
واقعا چطور این تبعیض رو متوجه شدید هم خنده داره هم تامل دار :))

منم یادمه اولین کلمه ای که خوندم روی شیشه مغازه بود نوشته بود سوبال  پفک بود یادتونه :)
پاسخ:
سلام :)
الان که فک میکنم اسمشون "ص" و "غ" داشت خوشگلتر در اومده بود و اینکه آخرین اسم بود و تنها و درشت :))

آره فک کنم یه چیزایی یادم میاد، آچماق بزرگا بود بهش میگفتیم پفک 100 تومنی (لاکچری بود برا خودش ) اون خوشمزه تر بود.
عززززززیزم 
واقعا نسل ما ساده بودیم ...ساده و شفاف ...شیطونی های شیرین ...بچه های الان ولی اینطوری نیستن ....خیلی باهوشن ...باهوش و شیطون 
پاسخ:
جانمممممم :)
ساده و شفاف آره ولی شیطون و باهوش هم بودیم :)
آخـــــــــــــــــــــــــــــی عزیزداداشیت
داداشت حق داشته که ازپرنبوغی خواهرش
خوشحال بشه وتوبغل بگیرتش وقربون صدقش بره
وبهش بخنده که این بشه یکی ازخاطراتش
من هم باداداشم 1سال اختلاف داررررممم
یعنی هرچی سوتی میدادیم کسی نبوداینجوری قربون
صدقمون بررررررره بلــــــــــــــــــــــــــــه
پاسخ:
:)
از همون اول نبوغم در حال فوران بود :)
داداشم علاوه بر قربون صدقه رفتن بلا هم میاورد سرم..
پس یهو بگید باهم بزرگ شدین تقریبا دوقلو :)
ما یه نه سال ناقابل تفاوت سنی داریم.
عهههه! (با لحن کچلیک)
 این دقت نظرِ خیلی قابل توجهی بوده‌ها!
پاسخ:
:)
کلا دختر قابل تاملی ام :))
چه جالب.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">