"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان

"نوستالژی و متن بی سروتهِ مسخره"

چهارشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۳۰ ب.ظ

توصیه دوستانه: اگر پست رو خوندید و حس کردید فقط وقتتون تلف شده پای خودتون از من گفتن

دیشب سحر کاملا مستبدانه با من قرار گذاشت که صبح با هم بریم مدرسه, اگه لازمه پس باید بگم سحر زنداداشمه و معاون مدرسه است. مستبدانه که میگم معنیش اینه, گفت: فردا با من میای بریم مدرسه همکارم نمیاد تنها هم میترسم. این بشر در حدِ هیییم اصلا ترسو بودنش حد نداره. ساعت نزدیکای نُه وقتی اومد پایین خونه ما من خواب بودم و مامان صبحانه حاضر میکرد, گفت تا اون صبحونه میخوره منم حاضر شم. بیست دقیقه ای مسواکمو زدم دست و روم رو شستم حتی کرم ضدآفتاب هم مالیدم به صورتم و یه استکان کوچولو چایی رو با دوتا خرما هورت کنان فرستادم به معده خالیم, وقتی من حیاط منتظر بودم اون لقمه آخر رو از دست مادر میگرفت. مادر باید بگم مظلوم ترین و در عین حال دیکتاتورترین فرد خونواده ماست, همیشه به همه گوشزد میکنم که شکوندن دل همچین زنی بی برو و برگرد مجازاتش جهمنه البته خدا از سر تقصیراتم بگذره پیرش کردم. نشسته بودیم ماشین به زور امیرمحمود رو متقاعد کردم که بچه ها باید صندلی عقب پیش عمه اشون بشینن, قدیما دوتا کوچه پایین تر دوتا سوپرمارکتی بود که با هم برادر بودن الان یکیشون مرده و مغازه اش هم نمیدونم چی شد که جاش خونه ساختن, این دوتا همیشه با هم مشکل داشتن یکی لاغر و دراز بود اون یکی چاق و کوتاه قد. تپله نسیه میفروخت و زبون چرب و نرمی داشت, درازه یکم تُخس بود نمیدونم چرا ازا ونجا رد شدنی یهو یادشون افتادم تازه من بچه بودم یه فیلم نشون میداد خیلی شبیه این دوتا بود اسمش یادم نیست شاید هم خواهر برادر بزرگترم تعریف کردن یادم مونده, فکر کنم تو فیلم تپله موهاش فرفری بود به هرحال تو این فکرا بودم که رسیدیم مدرسه, بابا ناتور دشت نرگسی رو که دستم دید گفت: هنوز تموم نکردی؟؟ این چند روزه هر وقت من کتاب رو گذاشتم زمین بابا برداشته خونده. مدرسه که میگم همون مدرسه کوفتی با معلمایی که اکثرا مزخرف و حال بهم زن بودن و منم پیش دانشگاهی رو اونجا خوندم بود. حیاط مدرسه یاد شیطنت هامون افتادم یکم نیشم باز شد, داخل که رفتم چهره اون معاون سیاهه کوتاه قده اومد جلو چشام و صورتم جمع شد, فصل هفده ناتور دشت نرگسی رو اونجا نرم نرمک خوندم راستش تا یادم نرفته بگم ناتور برام نه سلینجرش مهمه و نه هولدنش فقط و فقط برام نرگسیه تو هر کلمه اش تداعی یه پستشه تو کلمه بعدی تداعی لبخند و حتی گفتن: آداب و معاشرت بلد نیستمشه, راستش تا اینجا که عاشق ناتور دشت نشدم ولی ولی(میدونم دوبار نوشتم) اگه نگم شدیدا مجذوبش شدم دروغ گفتم. حتی الان که فصل نوزده رو هم تموم کردم میتونم بگم این دو فصل آخر مزخرف و مسخره بود فقط اول فصل هیجده و لحن دختره که تو کافه میخونه برام یادآور فرشته بود. فرشته همون هم اتاقی ترم یکم که تا سه ترم باهم بودیم یعنی تا فارغ التحصیل شدنش همون دختره که تمام "ر" های دنیا رو "غ" تلفظ میکرد و عاشق حرف زدنش با اون دهن گشاد و دندونای بزرگ بودم وقتی منو صدا میزد "پَغی" و من از ته دل میخندیم و میگفتم: چیه فِغشته, همون که یه شب مثل چی ترسیدم از پیشش خوابیدن و رفتم اتاق پریسا همون شبی که برا اولین بار تو عمرم آدم مَست از نزدیک دیدم و همون یه شب باعث شد چندشم بشه و حتی نتونم دیگه باهاش شام مشترک بخورم, میدونید اولین عکس العمل من برا همه چی یا چندشه یا حالت تهوع یا هردو باهم ولی بی انصافیه نگم خیلی دختر ماهی بود. رفتم کلاسی که سال تحصیلی 90-91 ردیف دوم مینشستم از کلاس عکس گرفتم و فرستادم برا همکلاسیای اون سال, نمیدونم کولر داشتن نداشتن یا چه مرگش بود, پنکه رو هم امیرمحمود راه به راه خاموش میکرد دعواش کردم گریه کرد, مامانش تحویلش نگرفت منم قربون صدقه اش نرفتم دید با گریه هیچی نمیشه اومد بوسم کرد و گفت: ببخش عمه جون بغلش کردم یکم بازی کردیم, بعد چند سال اونجا خون دماغ شدم, مسخره ام نکنید ولی بچگیام خیلی دوست داشتم خون دماغ شم که اونم سالی یه بار هم اتفاق نمیافته. وااای این خانما چرا اینجوری ان مدیره زنگ زده بود و هی آمار همکار غایب زنداداش رو میگرفت و اونم به دروغ میگفت: الان رفته حیاط مدرسه, الان داره فرم ارزشیابی پر میکنه آخر سر هم من بجاش امضا زدم خدایا ببخش باشه؟؟ راستی شنیدین میگن یه سال بخور نون و تَره یه عمر بخور نون و کَره. والا من تره رو بیشتر از کَره دوست دارم, آدم شکمویی هم نیستم ولی بخاطر علاقه ام و اینکه وقتی بزرگتر شدم پشیمون نشم و از خودم بدم نیاد شاید از این ضرب المثل تو زندگیم استفاده کنم.

این وسایل رو هم گویا از دانش آموزا گرفته بودن, احتمالا کلاس آرایشگری هم داشتن :))

اینم همون کلاس ما که هنوز هم پیش تجربیه :)

موافقين ۵ مخالفين ۰ ۹۶/۰۵/۲۵

نظرات  (۱۳)

گفتی فرشته یه لحظه فکر کردم یاد من افتادی بعد ادامه اش رو که خوندم خوشحال شدم که من‌نبودم:))
یاد مدرسه مون افتادم،با اینکه از امتحانها و شب بیداری هاش متنفرم اما شدیدا دلم براش شیطنت ها و سرکلاس نشستن هامون تنگ شده:)
یاعلی
پاسخ:
:) اونم فرشته بدی نبود ولی خب بدیش زیادی بد بود.
ای جااانم :)
یاعلی مدد
 ۲۰ دقیقه مسواک زدی!!!
اون سطل آشغاله که وسایل آرایشی رو ریختن توش؟؟
چه سعادتی ما که هنوزم آدم مست ندیدیم :)
پاسخ:
نه دیگه مسواک زدم. دست و روم رو شستم. مهم تر از همه این پهلو اون پهلو شدم تا بیدار شم. کرم دست و بعد ضدآفتاب زدم. چای خوردم. مانتو پوشیدم. مو شونه کردم اعووو کلی کار :)
نه یه نایلون نارنجی رنگه تو کشو میز زنداداش بود.
عجب سعادتی از دست دادین :))
اعتراف میکنم از آخر به اول دو خط و از اول به آخر سه جهار خط خوندم و نشد بقیه شو بخونم :|:)
بر ما ببخشا :))
البته متوجه شدم چی به چیه :)
ولی منم یاد مدرسه ام  افتادم شاید امسال رفتم مدرسه راهنماییم رو  دیدم و البته دبیرستانم که نمیشه دید چون به مدرسه راهنمایی  پسرونه تغییر کاربری داده :دی 

+
بچه های الان پیشرفت کردند :دی 


++
اول اساتید و معلم ها بودند که پیچوندن رو یاد دانش آموزان دادند :))

پاسخ:
والا من خودم متوجه نشدم چی به چیه :))
همانا تو از رستگارانی واران راستگو :)

عه پس نریااااا.. یادم رفت بگم پارسال رفتم مدرسه راهنمایی ام دیدم منهدم شده خرابش کردن جاش خالی بود هیچی هم نساخته بودن..

+ آره خیلی .. یادمه بچه های ما گوشی آورده بودن مدرسه یک به یک گشتن چندتا پیدا کردن یه چندتاشم انداخته بودیم کیف معلم فیریکمون :)

++
قبول دارم :))
و یا همه اینا هنوزم دلم واسه مدرسه تنگ نشده:))
ولی باید اعتراف کنم دلم بدجور دیدن یکی دو تا از معلم هام رو میخواد. بدجورر ها :)
پاسخ:
منم دلم تنگ نشده :))
ایشالا ببینیشون اونم خیلی اتفاقی :)
۲۵ مرداد ۹۶ ، ۱۸:۱۱ دُچــــ ــــار
هیییم چرا حرفتو گوش نکردم :))

+نه ولی قشنگ بود نوشته :/
پاسخ:
چشمم روشن ادای منم که درمیارین :))

+قابلی نداشت :)
نه مدرسه راهنمایی ما هستش :)
ابتدایی رو که گم کردم :دی 
نمیدونم کجاست ؟:)
البته فکر کن دو تا مدرسه فقط تو کلاس اول جابجا کردم :|
البته مدرسه ام یکبار کرج بود یکبار مشهد :))

ولی دبیرستان هم تغییر کاربری داده :))


+
ممنونم لطف دارین شما :)


++
زمان ما گوشی وقتی اومد که تازه دانشجو بودیم :دی 
مدرسه کجا بود ؟:))
تازه من عین چی از مدیر و ناظم و معلم هامون میترسیدیم :|
الان معلم ها از دانش آموزا میترسند :دی :))
یادش بخیر 
ممنونم بخاطر یادآوری خاطرات گذشته :)


پاسخ:
:)
چه خبره خانم دکتر مدرسه تو یه سال! :)

++
یحتمل بقول مامان شما از دهه60 های دوست داشتنی ای :)
عه ترس!!! آخ آخ آخ
الان که اصلا هیچی دهه 80ایا دبیرستانن😑
ای جانم قابلی نداشت :)
وایییی غُفقات چه پایه‌ان! D:
از همین الان ذوق کردم برا چند سالِ دیگه که بیایم کلاسمونو ببینیم! :دی
البته اگه رفقا پایه باشن! :|
پاسخ:
نه نیلی اتفاقا زیاد پایه نیستن، البته منم باهاشون زیاد پایه نیستم، فرستادن عکس امروزمم بعد یکی دو هفته فعالیت نداشتن تو گروه بود. :)
من تنها با زنداداشم رفته بودم. :)
ایشاااالا..
۲۶ مرداد ۹۶ ، ۰۱:۰۹ Shahtot 🍇🍇🍇
خیلی خوشحالم که در نوشتن پست های طولانی تنها نیستم :)))

در کل آدم مدرسه قبلیش که میره کلی خاطره براش زنده میشن .
یه سوال ...نخندید بهما ولی واقعا نمیدونم :)
دید سلینجر یا هولدن یعنی چی ؟ : دی :)
پاسخ:
البته شاتوت جان برا من خیلی کم سابقه استا :))

آره اوهوم :)
سلینجر اسم نویسنده کتاب "ناتور دشت " هست که شخصیت اصلی داستان هم اسمش هولدن کالفیده :)
تجدید خاطراتی شده برات پس.
البته اونطور که به نظر میاد،همچین خاطرات جذابیم نبودن!ولی به هر حال خوبه :)

پغی...اینو خوندم یاد رمان "و کوهستان به طنین آمد" افتادم.یکی از شخصیتا اسمش پری بود، فرانسه بزرگ شده بود.هی مامانش موقع معرفی کردن میگف "پغی،مثل پاریس(به فرانسوی البته)تلفظ میشه" میدونم بی‌ربط بود ولی دیگه گفتم همینجوری!
پاسخ:
آره :)
دبیرستان و پیش دانشگاهیم زیاد دلچسب نبود..

عه چه جالب یه خاطره هم یاد من افتاد ما یه استادی داشتیم تو درس ریاضیات مهندسی ایشون کلا فرانسه درس خونده بود و الان پسراش فرانسه ان منو خیلی دوستم داشت یه بار برا پای تخته گفت اسمتو به لاتین بنویس منم نوشتم pariگفت غلطه یه s هم آخرش باید باشه و تلفظش هم پغی باشه تا آخر ترم به من پغی جان میگفت. :)
و بازهم ناتور دشت سلینحر :)
پاسخ:
و باز هم خود خودش :)
۲۶ مرداد ۹۶ ، ۱۷:۱۰ פـریـر بانو
یاد روز اول مدرسۀ فسقلو افتادم! وقتی وارد دبستان شدم کل خاطرات تلخ و شیرین سال ها پیشِ خودم، جلو چشمم اومد. و مهم تر از همه اون معاون پیر و چاق عوضی که یه بار به ناحق آبروم رو جلو معلمم برد! تنها کسی که در تمام زندگیم ازش متنفرم این خانومه! :/

:: فرشته احیانا فرانسوی نبود؟ آخه همۀ ر ها رو غ میگفت :)))

:: ناطوردشت رو من خیلی دوست دارم. هولدن یکی از باحال ترین و واقعی ترین شخصیتاییه که تا الان خوندم :]
پاسخ:
یعنی دستم به اون معاونه نرسه😈😈😠😠😠

:: نه ایرانی اصل بود اورجینال :))

:: خوبه منم دوستش دارم :**
عجب! :|
بی پایه‌تم خریداریم! :دی
پاسخ:
:)
چه جمله باحالی :)
ناتوردشت یه داستان پسرونه ست هرچند به گمانم تو با اون ترجمه ی ناطوردشت بیشتر ارتباط برقرار می کردی!
به فرشته بگو بره دنبال یاد گرفتن زبان فرانسه!
پاسخ:
بنظرم تفکیک جنسیت براش جالب نیست, خوبه جذابه, یه روال خیلی طبیعی یه آدمه مصنوعی نیست.
وقتی شوهر کرد بنا به دلایلی تمام راه های ارتباطی با همه دوستای دانشگاه رو قطع کرد.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">