"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان

گفته بودم معذرت خواهی کرد؟؟

شنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۵۰ ب.ظ

بین دانشکده ها رو هم با 206اش میرفت, هربار من رو میدید سرعتِ کمش کمتر میشد و چهره عبوسش عبوستر. آخرین روزهای وداع با دانشگاه بود, مقابل کلاسِ مهدیه منتظر بودم بیاید بریم بیرون. چون مهدیه ترم بعدی را باید بدون من سپری میکرد آخرین روزهای ترم هفتمان را باهم میگذراندیم. با مهدیه پله ها را یکی یکی پایین می آمدیم و طبق معمول او حرف میزد. دستی کیفم را گرفت, چهره اخمویی مقابل چشمم را و صدای مهربونی که با چهره همخوانی نداشت گوشم را نوازش کرد با این آوا: دخترم یه لحظه لطفا. با اینکه از دیدنش خوشحال نبودم و ازش بدم میمود ولی گفتم: سلام استاد. راستش را بخواهید مادرم روی آداب سلام دادن حساس است, یادمان داده تحت هر شرایطی بی ادب نباشیم. حتی چند بار قبل از این هم رو در رو شده بودیم و فقط بخاطر همان ادب سلام داده بودم البته بدون گفتن کلمه "استاد". اخمش محو شد و گفت: یادمه آخرین بار گفتی دیگه بعنوان استاد برام ارزش قائل نیستی, درسته؟؟ نگاهی به مهدیه کرد, معنی نگاهش رو میشد فهمید یعنی: تو برو پایین منتظر دوستت باش چند دقیقه ای با دوستت حرف دارم. مهدیه بلد بود چطور خود را به کوچه چپ بزند و با لبخند به نگاهش جواب دهد و فقط پایش را در پله ای پایین تر جا دهد, همان پله های عریضی که سه نفر کنار هم راحت از آنجا میتوانستند رد شوند.

من: خب درسته چون کارتون هیچ رقمه قابل توجیه نبود.

او: و نیست؟؟

من: بله همچنان نیست.

او: نمیخام بدونم چرا گفتی استاد.

من: چرا؟؟

او: بلدی چطور تحقیر کنی.

من: تحقیر کردن یا بیان حق؟؟

او: کار دیگه ای باهات دارم.

من: بفرمایید.

او: ببخش منو.

من: خیلی وقته بخشیدم.

او: ولی دلیل این رو میخام بدونم.

من: کینه خود آدمو اذیت میکنه, من عاشق خودمم دوست ندارم اذیت شم.

او: یعنی روح بزرگی داری؟؟

من: به کوچک نبودنش اطمینان دارم.

او: همچنان تحقیر میکنی.

من: نه فقط همچنان صریح حرف میزنم.

او: نمیخواستم اذیتت کنم, دست خودم نبود, تو برام یادآور خاطرات تلخ گذشته ای.

من: هیییم.. گذشت ها گذشته هم خاطراتِ تلخ خیلی دورتون هم تلخی چند ماه قبل.(به این جمله ام شک دارم, فقط دیدم داره اذیت میشه گفتم.)

او: به هرحال ممنون که بخشیدی.

رفت اتاق اساتید و مهدیه باز شروع کرد به حرف زدن: واااااااییی دختر فکر میکنی خیلی خوشش اومد؟؟ سوزوندی طفلی رو. مناعت طبع ات منو کشته. میخنده حرف میزنه. چه فازی هم گرفته بودی جان سمیه(هم اتاقیمون که ورودی بود) زیاد حرف میزد دیگه کلمات و جملاتش برام نا مفهوم بود واقعا کلافه شدم و گفتم: عزیزم خفه میشی؟؟ سرخوش خندید و گفت: میتونم حتی فدات شم. دیوونه است. :)

یادم رفت بگم, این معذرت خواهی کرد.

موافقين ۴ مخالفين ۰ ۹۶/۰۵/۲۸

نظرات  (۱۳)

هلما جدی جدی اینا رو به هم گفتید؟(پست لینک) چقدر ادم بیشعور زیاد شده(ببخشید عصبانی شدم) :|
خاک تو سرش با این توجیه مسخره اش، روان پریشِ مریض
(او از کوره در رفته است:)) )
ولی خوب شد که بخشیدیش لیاقت ناراحتی رو نداره.:)
یاعلی
پاسخ:
فرشته جدی جدی.. متاسفانه.[راحت باش] :|
بیا بزنش حق میدم بهت :))) از کوره درمیری خوشگل میشی :)
آره بابا اینقد دغدغه دارم که اون توش گمه.
یاعلی مدد...
۲۸ مرداد ۹۶ ، ۱۹:۵۹ ماهی کوچولو
عجب :/ از چند سال پیشش ناراحته سر تو خالی کرده؟ چه قدر عوضی :/
پاسخ:
خیلی عوضی :| بیخیالش
معذرت خواهی چه فایده ای برای شما داره؟
پاسخ:
هیچی.. اصلا مهم نبود برام.
ای ول کاش منم مثل تو بودم! 
پاسخ:
نه که من خیلی خوبم. :))
شما جای خودتون خوبی.
حق خوری، حق خوریه، حتی اگه در حد نمره باشه.
نمی دونم اینا رو کی استاد می کنه یا حتی در حد پایین تر. فقط این رو می دونم که برخوردت قاطعانه، مؤدبانه و در عین حال تحقیر کننده بود که البته حق چنین افرادیه.
پاسخ:
منم قصدم این بود که با حقش آشناش کنم . :)
با توجه به توضیحتون پس خوب بوده.
سلام 
بنده تازه واردم :|
گاها از حیوون خیلی خوشم میاد تا استاد 
خدا رو شکر ک نمرمون دست,استاد نیست :)
پاسخ:
سلام...
خوش اومدین.
عه بنظرم اصلا لحنتون خوب نیست، حداقل تفکیک میکردین و مثلا میگفتین: برخی از ...
نه اصلا تفکیکی لازم نیست وقتی بیشعوری استاد از حیوون پایین تر میشه و کارایی تو کلاس انجام میده واقعا این لفظ حقشه
پاسخ:
همه اساتید که بد نیستن.
۲۹ مرداد ۹۶ ، ۰۹:۴۸ مریــــ ـــــم
استادا همیشه همینطوری بودن
پاسخ:
من استادا خوب هم دارم. :)
هر چند اون اشتباهش به هیچ عنوان جای برگشتن و فکر کردن نداره ...
اما آدم خوشحال میشه که معذرت خواهی کرد :)
پاسخ:
آره دقیقا...
خوشحالی هم به این معنا که حداقل فهمیده اشتباه کرده.
وای مگه تو دانشگاهم از این سوسول‌بازیای دبیرستان هس؟ :|
ینی چی آخه :/
پاسخ:
:)
عزیزم یه موردش که به پست من خورد.
:|
وژدانی داریم از این آدما؟! :|
خوشم نیومد پس 14؟! :|

باز خوبه عذر خواهی کرد! :|
پاسخ:
نیلی جان خودم دیدمش با جفت چشام... :|
۱۴:|||

برام مهم نبود..
منظورم توی این مقوله ی خاص بود!
پاسخ:
چقد خووب..
خیلی دلم پره از یه نفر!
به خاطر یه رفتاری که چند ساله داره روحم رو آزار میده
استادم نبود ول یخیلی ازش یادگرفتم و یه زمانی خیلی ستایشش می کردم
چند وقتی بود با خودم کنار اومده بودم که دوباره به خاطر درخواست دوستم مجبور شدم برم پیشش و باز همون لبخند حقارت آمیز رو تحمل کنم و چیزی نگم. خیلی خوش شانس بودی که طرف حداقل عذرخواهی کرده. درسته که هیچی از تلخی اون رفتار کم نمیکنه ولی بازم اینکه فهمیده کارش اشتباه بوده خودش غنیمته. کاش اون آدمه هم بفهمه چقدر کارش پست بود.
خیلی خوشحالم بابت داشتن دوستی مث تو هلما جان
پاسخ:
هییبییم... اینجور آدما متاسفانه تعدادشونم کم نیست.
منم امیدوارم اونم بفهمه که اشتباه کرده...
مرسی عزیزجان. منم همینطور :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">