"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان

30 لبخند در اِزای آبروی فامیل :)) می ارزید.

جمعه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۶، ۰۴:۰۰ ب.ظ

خانواده مادری من اعتقادی به ایما و اشاره ندارند، شما فکر کنید مهمان داریم و یه چیزی کم داریم، آروم از تو آشپزخونه به مادر اشاره میکنیم که بیاید چاره ای بیاندیشد، در نود درصد مواقع تلاش ما بیهوده است، مهمان متوجه میشود ولی مادر نه. در خوشبینانه ترین حالت اگر هم متوجه شود ریلکس میگوید: جانم عزیزم کاری داری؟؟ اگر کمی خسته باشد با این لحن روبه رو خواهیم شد: خب حرفت رو بگو چرا چشم و ابرو می آیی؟؟ مادر نابودگری است برای خود، خسته نباشی پهلوان. همان بهتر که جلو مهمان داد بزنیم: مااامان قندمان تمام شده. فرقی ندارد در هرصورت آبرو را مادر به فنا میدهد و مطمئنا مقصر ماییم، غیر از این نمیتواند باشد. حالا این مادر مقدمه ای بود برای نقل خاطره ای از برادر خدابیامرزش که گیرایی به مراتب ضعیف تر از خواهر داشت و عجیب مرد عشقی ای بود. خونه دایی یه پذیرائی ال شکلی داشت، از بخت گل گلی دایی مهمان قسمتی از ال مینشست که به همه جا دید داشت و در ورودی فقط به چندمتر مقابل اشراف داشت، زندایی به محض شنیدن صدای باز شدن در، دوپا داشته دوپای دیگر هم قرض میکند و میدود تا دایی رو قبل از انجام هر حرکت عشقولانه ای خفه کند، دستانش در هوا برای اشاره و لب هایش در حال حرکت برای گفتن جمله "مهمان داریم" بوده که کار از کار میگذرد، دایی نحیف ما با دیدن روی مه یار چنان قدرتی در بازوهایش جریان میابد که به مانند پلنگی تشنه غرشی میکند و دستانش را دور کمر زندایی چاق و چله مان حلقه میکند و چند دور در هوا میچرخاند و زیر لب زمزمه های عاشقانه ای سر میدهد، بر گونه ی لبو شده همسر ماچ آبداری میکارد و حال با آرامش خود را روی مبل رها میکند. صدایی از روبه رو دایی را به خود می آورد: "علیک السلام حاجی عشقی." صدا از جانب پدرم بوده در حالی که مادر کنارش از خنده ریسه میرفته. گویا دایی بدون جواب سلام از خانه خود فرار کرده و چند ماهی در هیچ محفلی دیده نشده.


"آخر یک بوسه و گفتن: جیگر کی ای؟؟ من. این حرف ها را دارد؟؟ نه والا" این حرف که الان در ذهن شماست کاملا صحیح است اما فرار حاجی عشقی در دهه شصت اتفاق افتاده وگرنه الان که این حرف ها را نداریم، الان نشنیدن نوایی به روز تر از "عروس چقد قشنگه، دوماد خوش آب و رنگه" از جانب عروس با همراهی داماد افت کلاس دارد و حتی به منحل شدن مراسم چه بسا تعهد هم می انجامد خب حق هم دارند مدرسه ها هم با کمتر از هشت کلاس منحل میشوند. همین چند سال پیش در مراسم جشنی آخرای عروسی چراغ های تالار خاموش شد و رقص نور در حرکت بود، عروس میکروفون به دست چنان از روی صندلی پرید روی گردن داماد که من هنوز هم نگران مهره های گردنی پسره بدبختم، اون بالا ترانه میخواند و هر از گاهی با پاشنه تیز کفش بر روی قفسه سینه داماد میکوبید و با هر آآآخ گفتن داماد جماعت حاضر چنان ذوقی میکردند که انگار قرار است داماد دوقلو دنیا بیاورد.عزیزجان برو دنس ات رو بکن، ما راضی نیستیم بخاطر درآوردن چشممون شوهر طفلی ات رو ویلچر نشین کنی همین جوریشم خیلی باحالی، از ما گفتن خوددانی. البته میدانم دیگر این مدل هم دمده شده ولی اصلا بگذریم یک سوال در ذهنم ایجاد شد اینکه: بیست سال بعد بازگویی خاطره دایی عشقی من لبخندی بر روی لب های فرزندم خواهد آورد؟؟ یا _ _ _ _ برایش معنایی جز عقب ماندگی و املی نخواهد داشت؟؟ الله اعلم و ما که قرار است نسل بعد را تربیت کنیم.


جای خالی رو هم خودتون با هر چی دوست دارین پر کنید.

"نقد میرزا"

موافقين ۸ مخالفين ۰ ۹۶/۰۶/۱۷

نظرات  (۱۲)

وقتی از دوست داشتن کسی مطمئن نیستی حق نداری دستاشو بگیری که به دستات عادتش بدی... وقتی کسی رو سهم خودت نمیدونی وقتی موندنی نیستی حق نداری از آینده ای خوش باهاش حرف بزنی و براش رویا بسازی... وقتی دلت به موندن کنارش شک داره حق نداری بهش بگی عشقم! حق نداری بگی نفسم! وقتی همیشه دنبال یه حرفی، بحثی، سندی، بهانه ای هستی که...

علی صالحی
پاسخ:
هیییییم...

آقای علی صالحی همیشه زیبا مینویسن :)
۱۷ شهریور ۹۶ ، ۱۶:۴۷ ماهی کوچولو
وقتی پستت رو میخوندم میگفتم وا این چرا پست مردم رو کپی کرده :/ یادم بود خوندم خط به خطش رو حفظ بودم ولی یادم نبود کجا خوندم :))
نقد میرزا رو هم همون موقع خوندم 
پاسخ:
:))
حق کپی نوشته خودمونم نداریما :))
آورین.
۱۷ شهریور ۹۶ ، ۱۷:۲۳ محمود بنائی
این گونه عاشقانه ها بین مردهای جنوبی کمتر دیده میشه و چه خفا و چه عیان بروز نمیدن! 
پاسخ:
عوضش تو مردای شمال غرب فوران میکنه. :))
فک کنم شما نوع بروزدهنده اش رو بیشتر میپسنیدن. آره؟؟
ولی خانواده ماگیرایشون فوق العادست،مثلاامن توایران خودرودستوربازکردن پیچ وامضاکردن وامضاگرفتن روهمه روبااشاره میگم،مثلااًیکی ازمهندس هابه من به اشاره میگه به اون مهندس بگوبیامن هم اگه حواسش باشه بهش بااشاره میگم جناب مهندس کارتون دارند:))

داییت خیلی عاشق بوده،خداحفظش کنه............


من یکم حواسم پرت باشه،اشاره داییمونگیرم ول کنم نیست:(
پاسخ:
خوبه :)
شما کلا با اشاره کار میکنید گویا :))

خوب نمیخونیداا داییم خیلی وقته فوت کرده.

:))
خوب خدارحمتش کنه:(
پاسخ:
ممنون :)
اولین باری که این متن رو خوندم یه دل سیر خندیدم، خیلی خلاقانه و خوب بود:)
خصوصا رفتار دایی:)
+عیدت مبارک هلمایِ جان:)
یاعلی
پاسخ:
پس خیلی می ارزید. :)
:))
+عید تو هم مبارک عزیزجان :)
یاعلی مدد.
وای که چقد خندیده‌بودم دفه اول خوندنی :)
عنوان چه باحاله! ;)
پاسخ:
:)
هدف هم همین بود..
قابلی یوخده. :)
۱۸ شهریور ۹۶ ، ۰۲:۱۶ פـریـر بانو
اینو تو مسابقه خوندم. و خب با تصور کردنش مگه میشه نخندید؟ :))

و خب... خدا دایی جون رو رحمت کنه :(
پاسخ:
تصور کردنش.. موافقم :))

فدایت عزیزدلم :)
خوشبختانه ایما و اشاره جزوی از کار روزانه ی ما تو شرکت هست و اشاره ی طرف رو روهوا میگیریم واسه همین من خیلی عادت دارم به این نوع بادی لنگویج
خدا بیامرزه داییتون رو منم یه عمه و شوهر عمه داشتم عاشق هم بودن حتی تو مهمونیایی که زنونه و مردونه جدا بود کنار هم مینشستن و غذارو باهم میخوردن شوهر عمه که فوت شد به سالگردش نرسید که عمه هم رفت پیشش
از این عشقا دیگه پیدا نمیشه فکر کنم بعدها تعریف کردن اینچیزا مثل اینه که واسه یکی از سیمرغ حرف بزنی اینقدر بعید
پاسخ:
خوبه :)
مار خوردین افعی شدین :)) همینطور بی ربط طور یادم افتاد. :))
ممنون. خدا همه رفتگان ما و شما و ایشان و همه رو بیامرزه :)
ای جانم......
مامانبزرگ دوست منم دقیقا روز چهلم شوهرش بعد از برگشتن از سرخاک ایست قلبی کرده بود و فوت شده بود.
چقد بد... عشق باید همیشه عشق میبود که متاسفانه گویا کم شده است شکلی.
عاای بود، کلی خندیدم...
خدا دایی تون رو رحمت کنه ان شاء الله
پاسخ:
خیلی هم خوب :) ممنون.
مرسی.
۱۹ شهریور ۹۶ ، ۱۱:۳۲ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
:-)))))))) خیلی بامزه بود.
ولی واقعا دیگه شرم و حیا عقب موندگی نیست!
پاسخ:
:))
نوش جونت :)
درسته دقیقا.
سلام 
من تازه با وب شما آشنا شدم 
خدا دایی تون رو رحمت کنه ، چقدر این عاشقونه ها رو دوست دارم ولی حق رو به زندایی تون میدم خیلی زشت جلو مهمان آدم جینگولک بازی در بیاره 
واقعأ یه عروس چنین کاری کرده ؟ 
به نظرم این کار زننده ست ، چون من از سبک اطلاعی ندارم و پست جنبه فان داشت رو حساب جذاب شدن پست میزارم 
موفق باشید 
پاسخ:
سلام. :)
خیلی هم خوب..
ممنون. آره واقعا زشته. هنوزم زندایی میخنده به آدم روزا...
آره واقعا عروس دقیقا همین حرکت رو زد.
نه فان که اوکیه ولی متن واقعیه..
ممنون. همچنین

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">