"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان

بعضی وقتا به خودم میگم

يكشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۶، ۱۱:۲۳ ب.ظ

کاش منم میتونستم ادیب باشم، لای کلمات کلی حرف بزنم و بنویسم و بنویسم و خالی شم، یا حداقل میخواستم.

موافقين ۱۴ مخالفين ۰ ۹۶/۰۸/۰۷

نظرات  (۳۶)

من فقط میخواستم صدام خوب بود لای آهنگا حرف هام رو میزدم :/
پاسخ:
:)
باز خوبه شما برا آهنگ خوندن صدای خوب رو مهم و ملاک میدونین.
مگه الان کاری غیر از این داری می کنی؟
پاسخ:
هیییییییم...
راستش میرزا منظورم مثل نوشته هاییه که توی دفترم مینویسم و فقط و فقط برا خودمه. ولی خب الان هم فقط مینویسم ولی این مدل نوشتن راضیم نمیکنه.
خواستن همیشه توانستنه. پایان شب سیه هم سفیده. ایضا پس هر شکستی هم پیروزیی هست. خلاصه که همین دیگه.
پاسخ:
:))
خب اینم دقیقا برمیگرده به آخرین جمله پست. :)
طبیعتاً تا الان باید سبک نوشتنت دستت اومده باشه؛ نیومده؟
پاسخ:
چرا سبک نوشتن حالا اگه به خط خطی هام بشه گفت نوشتن دستم اومده، اینم میفهمم که هر چقدر هم تفاوت تو نوشته هام باشه باز ته تهش همشون یه قانون ها یا بهتره بگم همون یه سبک مشخصی داره.
خوبی؟
پاسخ:
آره لیلی من خوبم.
تو خوبی؟؟ امروز اینقد خسته شدم با اینکه یادم بود کلاس نداری و امروز قراره حالتو بپرسم نپرسیدم :))
ببین آبجی، کار نویسنده (چه وبلاگ، چه هرچه) نوشتنه. تو باید نوشته های آبکی رو کنار بذاری (نمیگم نوشته هات اینجورین؛ کلی میگم) و فقط وقتی حرفی برا گفتن داری به میدون بیای.
بعضی ها فکر می کنن خونۀ وب، نباید خالی بمونه و دست به نوشتن هر خزعبلی می زنن، در صورتی که حرف همان است که گفتم.
روی نوشته کار کنی، حرفات رو قبلش خودت بفهمی و حالا یا با نماد و یا به طور مستقیم بیان کنی، نوشته هات اول به دل خودت بشینه، رموزی هست که در ادامۀ مسیر کمکت می کنه.
والسلام.
پاسخ:
میدونی میرزا حداقلش این حرف ها رو چندین بار از خود شما شنیدم و واقعا واقعا میفهممشون اصلا قضیه اون شوهره که به زنش چشم میگه نیست، ولی خب از روز ازل من به قصد نویسنده ای ماهر و کارکشته بودن ننوشتم، الان بلاگفا من رو یکی بخواد بخونه دو روز فقط میخنده که بابا این دیگه چه اعجوبه ایه. برا یکی مثل من که روزانه نویسه و وبش مثل دفتر یادداشت میمونه نمیشه گفت نویسنده ولی انصافا حداقلش اینه که جدیدا تمام تلاشم رو میکنم نگارشم خوب بشه، غلط املایی نداشته باشم که این مورد بیشترش تاثیر مثبت شخص شخیص شماست، ولی محتوا رو همچنان باهاش درگیرم حتی برخی از پستام شاید جز خودم برا کسی مفهومی نداشته باشه و فقط وقتشون گرفته شه.
دقیقاً _اگه قبول کنی_ اشتباه شما همینجاست که به قصد نویسندۀ ماهر و کارکشته نمی نویسی. نمی خوام حرف روانشناسانه بزنم، اما یه حقیقتی رو همۀ ما بهش رسیدیم؛ باید «به مرگ گرفت تا به تب راضی شد». وقتی به تب گرفتی، زکام عائدت میشه و اگه به زکام، هیچی!
وقتی خودت اینطور بگی، معلومه می رسی به این وضعیت. باید هدف داشته باشی. چرا روزانه نویسی رو دست کم گرفتی؟ می دونی چقدر نکته در همین روزانه نویسی ها میشه گنجوند؟ می دونی اگه روی همین روزانه نویسی ها کار کنی و بعد ارسال کنی، چقدر می تونی مؤثر باشی؟ می دونی اگه به تفسیر روزانه نویسی ها بپردازی و از اول شخص استفاده نکنی، چقدر می تونی تأثیر بذاری.
اشتباه بعضی اینه که از «من» استفاده می کنند. باید از «او» استفاده کرد.
دیگه والسلام؛ فردا روز پر مشغله ای دارم. بستر مرا فرامی خواند.
شب خوش!
پاسخ:
حرفتون رو خیلی خیلی قبول دارم.
فکر میکنم.
شب بخیر میرزای عزیز :)
۰۸ آبان ۹۶ ، ۰۰:۱۴ 🍁 غزاله زند
تمامِ حرفای جنابِ میرزا رو قبول دارم.خیلی خیلی خیلی :)  اصلا انگار تفکرات خودم رو ایشون بیان کردن! :) هر چند نوشته‌هام عالی نیست ولی همیشه سعی کردم هر وقت حرفی داشتم،درست و حسابی و با تمامِ وجود بیانش کنم.... امیدوارم موفق بوده باشم :) 
هلما جانم،تو هر جور و با هر سبکی بنویسی دوستت داریم :)  مهم اون دله که حله! ;) 
پاسخ:
:)
خیلی هم خوب ^_^
البته که وسواست در نوشتن کاملا مشخصه.
قربون غزاله جانم. :*
احسان خواجه امیری یه آهنگ داره 
بعضی وقتا با خودم میگم خدا رو شکر خوشبخته 
خدا رو شکر خوشبختی چقدر این گفتنش سخته ...
این برا عنوان 
برا متنم 
ادیب هستیم وفقط نوشتن بلد نیستیم :/
پاسخ:
فقط دارم کامنت رو میخونم نمیدونم چی بگم.
بلد نیستیم!! اینم حرفیه :))
هاهاهاها بی سو دیه بولنمسیز کی :))))
پاسخ:
یاخجی بابا حالا جوگیر اولمیون گوراخ :))
منم بعضی وقتا به خودم میگم ولی خب راستش بدون جمله آخر:)
پاسخ:
:))
مرسی که گیراییت خیلی خوبه.
الان این جدی بود؟!
؛)
پاسخ:
مطمئن باش :)
بیشتر به شک افتادم تا مطمئن بشم! نمیدونم چرا ولی یه احساس خاصی دارم که نمیدونم چیه! نکنه دوربین مخفیه؟ :)
پاسخ:
عزیزم به من اعتماد کن. :)
نه بابا دوربین مخفی کجا بود. :))
خداییش مشکوکی:)
پَ این چی بود واسش دست تکون دادم؟!
پاسخ:
شادورد خوبی؟؟ :))
لابد کلیپس منه یکم بالاتر زدم :)
خوبم شما خوبی؟ :))
آهان حله پَ؛)
پاسخ:
فدای تو گویا خوبم :))
فدات. :)
خب خدارو صد هزار مرتبه شکر:)
[وی شب بخیر گویان از کامنت دانی هلما دل کنده و به پنل خود باز میگردد تا بیشتر از این ها...جای خالی رو دیگه خودتون با کلمات مناسب پرکنید]
:))
پاسخ:
مرسی *_*
پس نخواستی بیشتر از این به هلما بخاطر هم صحبتی باهات خوش بگذره؟؟!!
شبت بخیر شادورد عزیز. :)
^_^
لطف داری شما :) اخه از قدیم گفته اند کامنت زیاد مانع کسب است، حتی شما دوست عزیز!!!
نه مثل این که حالم خوب نیست واقعا:))
*،*
پاسخ:
تو هم یه پا قدیمی بودیا :)))
خوبی خوبی ایشالا *_*
خوبی هلما؟ بعضی حرفها رو نمیشه به بقیه گفت باید یه گوشه بگی یا بنویسی فقط برای خودت، قصدش هم فقط خالی شدن باشه،اصلا بعضی حرفها نگفتنیه.
حتی اگه ادیب هم باشی بعضی نوشته هات رو باید همیشه فقط برای خودت نگه داری.
یاعلی
پاسخ:
اوهوم خوبم فرشته *_*
نمیدونم چرا ما انسان ها بعضی وقتا حرفای مگومون بیشتر از اونه که میگم :))
جبر! 
۰۸ آبان ۹۶ ، ۰۸:۲۴ محمود بنائی
خب این چیزیه که هرکسی آرزوشو داره ولی یک قسمتیش به هوش و استعداد درونی برمیگرده یک قسمتی هم به علاقه و صرف زمان.  تا حالا سعی کردید توی زندگی روزمره ازش استفاده کنید؟ بین حرفاتون شعر و مثل و... بگید؟ 
پاسخ:
آره خیلی اتفاق افتاده :)
میفهمم چی میگین.
۰۸ آبان ۹۶ ، ۰۸:۳۷ مریــــ ـــــم
بهت پیشنهاد میکنم کتاب حق نوشتن بخونی
:)
پاسخ:
ممنون بابت پیشنهادت، نویسنده اش کیه؟؟
هیچ کس نیست بیاد باهام بره نمایشگاه کتاب :(
اینم بهتره بگم به هیچ کس نگفتم بیاد با من بره نمایشگاه کتاب، میزنم به سیم آخر و تنها میرم اصلا :|
۰۸ آبان ۹۶ ، ۱۰:۰۱ مریــــ ـــــم
جولیا کامرون
کتاب خوبیه
:|
توجه کردی همیشه اونایی که میخوای باهات بیان نمیان
جاش اونایی نمیخوای بیان میان
پاسخ:
مرسی ^_^

دقیقا زدی به هدف.
منم به هیچ کس نمیگم و تهنا میرم، هرچند مطمئنم کلی آشنا خواهم دید. :)

۰۸ آبان ۹۶ ، ۱۰:۰۶ مریــــ ـــــم
بعضی وقتام میشه اونایی که نمیخوای بیای ولی میان 
بعد که میری باهاشون زیادم بهت بد نمیگذره
:|

اینم زدم به هدف یا نه؟
پاسخ:
زدی به خود خود خال :)
میدونستی خیلی باحالی؟؟ :)
هر تغییری دست خودمونه عزیزم
اگه بخوای میشه
چرا که نه؟! (:
پاسخ:
هییم..
درسته!
۰۸ آبان ۹۶ ، ۱۰:۲۶ جناب دچـ ــــار
حسرت هامون یکی دوتا نیست که :)
پاسخ:
آی گل گفتی جناب دچار :))
۰۸ آبان ۹۶ ، ۱۱:۴۲ مریــــ ـــــم
نه نمیدونستم
:|
پاسخ:
حالا بدون :)
۰۸ آبان ۹۶ ، ۱۱:۵۱ مریــــ ـــــم
دونستم
:)
پاسخ:
آفرین.
الان نشستم تو پارک همش حس میکنم این لحظه قابلیت پست شدن رو داره. :))
۰۸ آبان ۹۶ ، ۱۱:۵۹ مریــــ ـــــم
:))
خب پستش کن
الان تو پارک چیکار میکنی؟؟
هوس کردم الان کنارت بودم 
دوتا ساندویچ از این کثیفا میگرفتیم و روی چمنا میخوردیمو و باهم گپ میزدیم
:|
پاسخ:
چشم ذهنم آروم شه حتما :)
منتظرم.
واااای خدا دلم ضعف رفت منم دلم خواست ^_^
میشه میشه، من آروم آروم به دلخواسته هام میرسم.
عزیزم:*
خوبم :)
پاسخ:
:*
خیلی هم خوووب :)
دییرم کی بو نمایشگاها گدیز ?!
پاسخ:
نمایشگاه کتابدا، میدان بسیجدن اشا، شهردن بی ذره اشیه :))
بولورم هاردا 
سیزدن سوشورام با 
گدیز دییرم ?!
پاسخ:
آهان.
یو گئتممیشم هنوز گئدجام. :)
ته گدجسیز من د گلیم :))
پاسخ:
:)) هله تصمیم توتمامئشام.

+ از اتاق فرمان گفتن: من اینقد فس فس کردم نشد، امروز روز آخر نمایشگاهه و من ساعت چهار جای دیگه قرار دارم. :|

++ ولی فکر نکنم آخرش باشه ها !!

+++ من پانزدهمین دوره رو تا پانزده آبان متوجه شدم. :| :)))
هوووم :)
پاسخ:
هوم. :)
۰۸ آبان ۹۶ ، ۱۷:۴۶ פـریـر بانو
تو می‌تونی ادیب بشی...نگو کاش...بخواه و بشو دختر...
آسمان از آنجا که تو ایستاده ای آغاز می‌شود...
پاسخ:
:)
تو چشم و امید میرزایی :))
عزیزم دیگه حریر تایید کنه لابد یه چیزی میدونه که میگه!
آرزوی مشترک منم هست:)
پاسخ:
شما نسرین جان لابد فقط تو خواستنش مشکل داری وگرنه میتونی :)
۰۹ آبان ۹۶ ، ۰۹:۳۴ פـریـر بانو
عزیزم :))
فعلا که با این نوشته های آبکی فکر کنم میرزا ناامید شده ازم:))

تو می‌تونی. فقط کافیه بخوای و محکم بنویسی...همین ^_^
پاسخ:
عزیز دل :))
نه جانم تو آکادمیک و علمی پیش میری این عالیه *_*

قربانت انرژی مثبت من :)
حرف زدن عادیم رو هم فراموش کردم من یکی...
پاسخ:
حتی یه دیدار وبلاگی هم از دستتون رفت...
میتونست کلی به حرف بیارتتون.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">