امروز بشدت خسته شدم، از اون خستگی های دوست داشتنی. تو این فکر بودم که یا خدا کی حوصله داره کلی لباس اتو کنه، کی حوصله داره فردا پاشه بره دانشگاه. یهو استاد جان زنگ زد.
ایشان: پری جان دخترم، برا پنجشنبه متن هات رو آماده کردی؟؟ چهارشنبه میبینمت.
من: فردا نیام یعنی؟؟ دو آذر چهارشنبه نیست؟؟
ایشان: بگو ببینم خبریه؟؟ حواست نیستااا [میخندد، بلند میخندد]
+ صبح هم برا یه چیزی تاریخ میزدم، نوشتم: 96/9/29
+ عصر هم بجای اسم یه بنده خدایی، اسم یه بلاگر رو گفتم.
++ وغیره ها رو هم نمیگم بلکه یکم حفظ آبرو شه.