تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو :: پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو
خیلی خوبه که اینجا رو همچنان دارم، جار زدن ته ته ته حسهام برمیگرده اینجا. شاید در آستانه سی سالگی بتونم به "ایدهآل" بودن برسم، تصوری که ده سال پیش از الانم داشتم چیزی عجیب و غریب بود، بدون ذرهای شباهت به امروز. البته که ایدهآل الانم هم هیچ شباهتی به تصورات گذاشتهام نداره. بنظرم دیگه وقت رسیدنه، وقت میوه دادن، بارها سبز شدم، شکوفه دادم ولی میوه شدن برام اونجوری که باید گوشت بشه به تنم مزه نداده. تصوری از چهل سالگی ندارم، علاقهای به تصویرسازی آینده هم ندارم، بالاخره زمان با سرعت دلخواهش خواهد گذشت و ما رو به مقصد خواهد رساند، مقصدی میخواهم که آن روزها با یادآوری مسیرش سراسر لبخند شم.
سلام و درود پری عزیزم 🌹
بهبه 😍 چ عجب 😉 یاد اینجا افتادی و بعد از پنچ ماه پنجرهها رو باز کردی !
ما آدمها خیلی عجیب غریبیم پری جان و بیشتر مواقع متوجه تغییراتی ک طی زمان کردیم ، نمیشیم !
روح مهدیه شاد و یادش گرامی 🙏💜 نمیدونم اگر اون اتفاق تلخ نیافتاده بود آیا من با تو ارتباط کلامی برقرار میکردم یا نه !
من ک خوشحالم از آشناییت پیشی خانوم عزیز ! 🤗💚
امیدوارم زندگیات بروفق مرادت باشه و آرامش و سلامتی همراهتون باشه !