"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان

۳۹ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

داداش: ده دقیقه بعد میریم باغ

آبجی: بکنش ی ربع خیرشو ببینی

من: (سر پنج دقیقه حاضر شدم) برررررررریم

آبجی: برو ی چن تا رنگ (نارنجی . قهوه ای . کالباسی چیزی ) ب خودت اضافه کن , کلکسیون رنگت زیبا میشه ها ....

خب فقط کفشم : صورتی . شلوار : آبی . پیرهن : زمینه مشکی با راه راه عمودی سفید . روسری : زمینه سرمه ای (روش دایره های کوچک آبی . زرشکی . سفید . طوسی)

داداش : گفتم میریم باغ , نگفتم میرم برنامه کودک و تو هم بشی خاله شادونه یا شایدم پورنگ.

۱۱ نظر موافقين ۴ مخالفين ۰ ۳۱ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۱۶


هم اینجا بود . شب بود . هوا خنک بود . باد ملایم و پر احساسی میوزید . با موهای دم اسبی ک مشکلی باهاش ندارم , خودش را رساند به نرده ها . بازوانش را باز کرد و سرش را بالا برد و کمی بر عقب چرخاند . نفس عمیقی کشید و محکم طوری ک اکثر آدمای نزدیکش میشنیدن گفت : اکسیژن ... زندگی ... هوای سالم ... رهایی از دغدغه و بازم اکسیژن . اعتراف میکنم تا اون لحظه نگاهش میکردم . حس هنرمندانه ای القا میکرد . همین ک دستانش را جمع کرد . دستش سمت جیبش رفت "سیگاری" را در یک دست گرفت و با "فندکی" ک در دست دیگرش بود روشن کرد . پوک عمیقی ب سیگار زد و دود غلیظی از دهانش بیرون ..................................................... و یک جا تمام حسهای ثانیه های قبل را در ذهنم محو کرد .

۱۲ نظر موافقين ۴ مخالفين ۰ ۳۰ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۰۹

غیر مستقیم های زندگی , خیلی وقتا باعث سوء تفاهم میشن ..............

۸ نظر موافقين ۲ مخالفين ۰ ۳۰ مرداد ۹۵ ، ۱۴:۱۸

توجه کردین !!!!!!!

وقتی میگیم :

نمیخام قضاوت کنم .... من مشاور خوبی نیستم ..... من عکاس نیستم ..... درسته دست ب قلمم خوب نیست ..... 

دقیقا قراره پشت بندش حرفی بزنیم ک جمله اولمون رو نقض میکنه . و ارتباط دهنده دو جمله متناقض , کلماتی است مثل (ولی .. بنظرم .. با این حال و ...) . در واقع داریم همون کاری رو میکنیم ک ادعا میکنیم بلد نیستیم یا حرفی میزنیم ک دقیقا یک فرد در اون جایگاه خاص میتونه اون حرف رو بزنه .


+ بعد قرن ها آدامس میجوم :) یاد ی خاطره لطیف افتادم :

من از آدامس exit بخصوص از نوع هندونه اش متنفرم بوش از دو فرسخی بیاد سر درد میگیرم . و همه میدونن . با این حال داداشم و داداش زنداداشم تو ماشین شروع کردن ب جویدن این آدامسا و فک میکنید چ بلایی سرشون اومد ؟؟ عقب نشسته بودم . خیلی شیک با ی دستم موهای داداشمو میکشیدم با اون یکیش پس گردنی نثارش میکردم . اما داداش زنداداشم ک غش غش میخندید , بعد از چند مین مواجه شد با اثابت چند ضربه محکم کیف دستیم (دربرخورد با نامحرما کارسازه) ب سر و کله مبارکش و لبخندش ب شکل مجلسی ماسید ....

۱۱ نظر موافقين ۲ مخالفين ۰ ۲۹ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۰۸

تحلیل کردن رو دوست دارم و بعضی وقتا نقد کردن و ورود ب بطن هر چیزی برام خوشاینده ......

بیشتر از هر چیز و هرکس , ب خودم فک میکنم و امروز روزی بود ک , فک کردم خوبه بفهمم تو رفتارم , تو زندگی چندچندم کجام اصن ؟؟ گام اولم نگاه جز ب جز و نمره دهی ب این جزئیات بود ....

+ فک میکنم نمره کمتر از 15 ندارم . زیادی خودشیفته یا مغرور نیستم ولی از خودمم بدم نمیاد و بعضی وقتا فک میکنم یکی از بهترین خلقت های خدا "خودم" بودم ... "و نمره ها از 19 بوده"

احساسات = 16

قدرت تصمیم گیری = 16

چهره و تیپ = 17.5

 ادب = 18

آرامش = 16.5

قوی بودن = 17

اعتماد ب نفس = 18

قانع کردن = 15.5

سفسته = 17

شیطنت = 18.5

واقع بینی = 16.5

و 

.

.

هر از گاهی سوال امتحانی خودتون باشید . خوبه .... شمام خودتونو تحلیل کنید . ریزتر از من . بهتر از من :)

"یکی از دوست داشتنی ترین مناظر اطرافم"

۹ نظر موافقين ۲ مخالفين ۰ ۲۸ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۱۸

انسان ساده اییم , نه اینکه خنگ باشم یا شدیدا بدیهی . ساده ب این معنا ک سعی در پیچیده کردن ندارم . هر چه ازم سرمیزنه بدون نقشه است در یک کلام خودم رو بازی نمیکنم .....

در این بین ساده ترین من چشمان من است . ساده تر از عقل . ساده تر از دل . ساده تر از زبان . گاهی وقتا فک میکنم احساساتم در این یک جفت چشم جمع میشود . همان پیرمرد 80 ساله ای ک میگفت: تو با چشمانت حرف میزنی شاید از چشمانم همه چیز را میخواند و برای همین همیشه او بود ک میتوانست حریف سرسخت من باشد . امروز چشماهایم آشکارم کرد . وقتی امروز یک نگاه . تمام وجودم  , تمام من و تمام حسم رو بیان کرد با دستام خفه اش کردم و در دل دعواش کردم . اما افاقه نکرد , ب محض خلاصی از پوشش دستانم و برخوردش با آینه ماشین , فهمیدم ک این چشمها هیچ وقت یاد نمیگیرن ک در اختیار من باشن .....  

* این دو عکس واسه چهار پنج سال پیشه . خیلی دوستشون دارم . 

یکی از بهترین تفرح های من آب بازیه ....

ی روزی میرسه ک بتونم ی تیکه از ابرای تو آسمون رو بکنم و بغل کنم ....

۹ نظر موافقين ۲ مخالفين ۰ ۲۷ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۳۲

ناگزیر از سفرم , بی سر و سامان چو "باد"

به "گرفتار رهایی" نتوان گفت آزاد


ﻣﺘﺮﺳﮏ: «ﻣﻦ ﻣﻐﺰ ﻧﺪﺍﺭﻡ، ﺗﻮ ﺳﺮﻡ ﭘﺮ ﺍﺯ ﭘﻮﺷﺎﻟﻪ!»
ﺩﻭﺭﻭﺗﯽ: «ﺍﮔﻪ ﻣﻐﺰ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﭘﺲ ﭼطوری ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﻧﯽ؟»
ﻣﺘﺮﺳﮏ: «خب... بعضی ﺍﺯ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻫﻢ ﻫﺴﺘﻦ ﮐﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻐﺰ ﯾﻪ ﻋﺎﻟﻤﻪ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﻧﻦ! نمیزنن؟!»


رفیق من سنگ صبور غم هام به دیدنم بیا که خیلی تنهام

.

.

اما تو کوه درد باش طاقت بیارو مرد باش


باب اسفنجی: وقتی من نیستم تو معمولا چیکار میکنی ؟؟

پاتریک: صبر میکنم تا تو برگردی ..


کودکی می بینی

رفته از کاج بلندی بالا

جوجه بردارد از لانه نور

و از او می پرسی

خانه دوست کجاست ؟؟


۷ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۲۷ مرداد ۹۵ ، ۰۱:۲۹

دو شب است ک ساعت سه بامداد ب بعد خندوانه رو میبینم . خیلی وقته ک هیچ برنامه تلویزیونی رو دنبال نمیکنم . و تلویزیون فقط برای پر کردن زمان بیکاریم کاربرد داره همین . یکشنبه شب صدای ی پیرزن اینقد رفت رو مغزم ک از آشپزخونه بلند گفتم اون بی نمکا رو ببندید . و وقتی خواهرم گفت همسر جمشید مشایخی هست ترغیب شدم برنامه رو ببینم . قوه تخیل و تصوراتم زیادی اکتیوه و همیشه ذهن ناآرومی دارم و چون این خانوم با تصوراتم فاصله طولانی داشت برام جذاب بود . باعث شد نصف بامداد مجدد تکرار برنامه رو ببینم و باید اعتراف کنم خوشم اومد .... " دوست ندارم وقتی پیر شدم مث "گیتی" استاد مشایخی باشم"

و دوشنبه شب . امیرحسین آرمان مهمان خندوانه بود . زنداداشم گفت: پری بیا کیوان رو دعوت کردن .. و من: نمیخام ازش خوشم نمیاد .. زنداداش: بیا ببین شاید نظرت عوض شد . زمانی ک خواستم بشینم گوشیم زنگ زد یکی از هم دانشگاهیام بود ک دوسالی بود خبری ازش نداشتم و چون کاری ازم میخواست یادم افتاده بود :) باهاش حرف زدم و برنامه رو ندیدم . حدودای سه بخاطر بیخوابی شبکه ها رو جا ب جا میکردم ک باز خندوانه بود دیدمش .................

برای اولین بار بود ک ب لبخند کسی نمره دادم . 18.5 برای لبخند یک بازیگر . یعنی این شخصیت 180 درجه با اونچه ک من ازش حس کرده بودم متفاوت بود . طی دیدن فیلم "کیمیا" و "پریا" اصن حس خوبی نداشتم ب این آقا فک میکردم ی بچه پررو و لوسه و احتمالا غیر اجتماعی و منزوی هست ولی اونچه دیشب دیدم ی فرد اکتیو , پرهیجان , ی آدمی ک مث خیلیاست ی شخص معمولی و کاملا متفاوت از برداشت اولیه ام بود . درسته الانم از فاصله تلویزیون دیدمشون ولی خوبه ک همه حس خوب منتقل کنن حتی ب فاصله های طولانی ........

۸ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۲۶ مرداد ۹۵ ، ۱۴:۴۹

دوست داشتنی های بی ربط من

۵ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۲۵ مرداد ۹۵ ، ۱۵:۱۷