خندوانه
دو شب است ک ساعت سه بامداد ب بعد خندوانه رو میبینم . خیلی وقته ک هیچ برنامه تلویزیونی رو دنبال نمیکنم . و تلویزیون فقط برای پر کردن زمان بیکاریم کاربرد داره همین . یکشنبه شب صدای ی پیرزن اینقد رفت رو مغزم ک از آشپزخونه بلند گفتم اون بی نمکا رو ببندید . و وقتی خواهرم گفت همسر جمشید مشایخی هست ترغیب شدم برنامه رو ببینم . قوه تخیل و تصوراتم زیادی اکتیوه و همیشه ذهن ناآرومی دارم و چون این خانوم با تصوراتم فاصله طولانی داشت برام جذاب بود . باعث شد نصف بامداد مجدد تکرار برنامه رو ببینم و باید اعتراف کنم خوشم اومد .... " دوست ندارم وقتی پیر شدم مث "گیتی" استاد مشایخی باشم"
و دوشنبه شب . امیرحسین آرمان مهمان خندوانه بود . زنداداشم گفت: پری بیا کیوان رو دعوت کردن .. و من: نمیخام ازش خوشم نمیاد .. زنداداش: بیا ببین شاید نظرت عوض شد . زمانی ک خواستم بشینم گوشیم زنگ زد یکی از هم دانشگاهیام بود ک دوسالی بود خبری ازش نداشتم و چون کاری ازم میخواست یادم افتاده بود :) باهاش حرف زدم و برنامه رو ندیدم . حدودای سه بخاطر بیخوابی شبکه ها رو جا ب جا میکردم ک باز خندوانه بود دیدمش .................
برای اولین بار بود ک ب لبخند کسی نمره دادم . 18.5 برای لبخند یک بازیگر . یعنی این شخصیت 180 درجه با اونچه ک من ازش حس کرده بودم متفاوت بود . طی دیدن فیلم "کیمیا" و "پریا" اصن حس خوبی نداشتم ب این آقا فک میکردم ی بچه پررو و لوسه و احتمالا غیر اجتماعی و منزوی هست ولی اونچه دیشب دیدم ی فرد اکتیو , پرهیجان , ی آدمی ک مث خیلیاست ی شخص معمولی و کاملا متفاوت از برداشت اولیه ام بود . درسته الانم از فاصله تلویزیون دیدمشون ولی خوبه ک همه حس خوب منتقل کنن حتی ب فاصله های طولانی ........