کسی رو اندازه بابام دوست ندارم هیچ کس یعنی فرشته زندگی من پدرمه ...
نتایج ن چندان مهم:
کنجکاوم ... نمیتونم هیچ چیزو فراموش کنم ... یکم خوددرگیر ... بعضا حساس
بعضیا زیادی اعتماد ب سقف ان عزیز من قرار نیس همیشه همه چیز طبق دوس داشتن تو باشه
یاد بگیر ک نمیشه غرور هر کسی رو شکوند و هر وقت اراده کرد بخشیده شد و همه چیز فراموش شه ........
آرزوهای شب لیله الرغائب: +من -مهسا
+آرامش ... عاقبت بخیری ... یاد خدا ...
-پنج تا از آرزوهام تحقق بیابن
:
:
:
پریسا: تعادل (عقل و احساس)
نسیم: شیطون احساسات و فوران خاموش نشدنی
پری: متناسب با فصل :) ---> متعادل اما متعصب و مغرور روی شخصیت
نتیجه هم اندیشی هرسه گزینه ----< سه انسان با سه دنیای متفاوت >----
خدا معنی واقعی زندگی ....
من خود شیفته نیستم فقط بخاطر اینکه رضایت نسبی از خودم دارم خوشحالم ...
تحمل تلخی واقعیت سخت تر از لذت بردن از شیرینی رویاست .....
هر چقدر خوشبینی معقول بیشتر نتیجه مطلوبتر ..
..
پریروز صبح که بیدار شدم از همون لحظه اول حس کسلی و درد تو تنم کردم دوتا مسکن خوردم دو ساعتی تحمل کردم حالم بهتر که نشد بدترم شد بابام اومد حالمو دید دوتا مسکنم اون داد ی ساعت بعد افت فشار و حالت تهوع و تب ولرز و سردی بدن امانمو برید همه هول شدن زودی بردنم کلینیک نزدیکمون بیشتر از حال بدم تداخل دارویی حالمو بدتر کرده بود بعد آمپول و سرم یکم بهتر شدم خانم پرستاره که با آبجیم حرف میزده متوجه شده من دانشجوی مهندسی پزشکیم رو تخت بودم که دیدم خانمه با دستگاه نوارقلب تو دستش اومد پیشم یکم مضطرب شدم بعدش دیدم آقای دکترم اومدن گفت یه نگاه به این بنداز ببین میشه درستش کرد منم که تا حالا عملا از این کارا نکردم یکم استرس داشتم ولی خب یکم که باهاش وررفتم ی چیزایی دست گیرم شد یه بار رو آبجیم تست کردم ی بار رو خودم آخر سر که رو آقای دکتر تستش میکردم بعد صرف 45 مین زمان تونستم درستش کنم ازم تشکر کردن دکتر هم کلی خندوندمون میگفتن ای خدا بیمار هم ک واسه آدم میفرستی اینطوری بیمار باصرفه ای باشه :)