وقتهای تنهایی من هیجان انگیز یا خاص نیست , شب ها که مسلما تنها نیستم حتی یک شب مگر اینکه خوابگاه باشم در اینصورت هم ترجیح میدهم موقع خواب یکی رو بیارم اتاقم ....
تنهایی هام بیشتر به فکر کردن و آهنگ گوش دادن میگذرد , شاید تلویزیونی هم روشن کنم و کانالی جا به جا , لباس پوشیدنم مناسبتر از همیشه میشود در حدی که ست ورزشی با ساق بلند است بعضا , قلم و دفتر و خط خطی کردنش هم در دل تنهایی آرامش دهنده است , تنها زمانی که به آشپزی علاقه مند میشوم همان موقع تنهایی است , برای خودم قهوه درست میکنم , قرآن میخوانم آن هم با معنی فارسی , اوصولا آرامترین من صبورترین من زمان تنهایی خودش را نشان میدهد ...
و اما تنها نبودن هایم :
نتیجه را اول میگویم و بعد برمیگردم به آغاز : فقط دیوار راست را بالا نمیرم , آن هم شاید بخاطر ترس از ارتفاع باشد :)
تقریبا بی پروا و صریح میشم , به قول خانواده وقتی صدام تو خونه نپیچه انگار که همه چیزی کم دارند ولی امان از بودنم , در هر صورت اذیت میکنم چه بودنم چه نبودم , قابل پیش بینی نیستم بعضی وقتا حتی برای خودم ...
حوصله توضیح بیشتر ندارم :)
فقط ختم کلام : زندگی بدون "من" بی معنی است :) -----> میتونید جدی بگیرید :)