مطمئنم دنیا قشنگیهاش بیشتر از کدرهای نچسبِ دلزننده است، ته ته نگاهم دنبال هر آنچه که مثبته و نشونی از خوبی است میگرده. از جنگ گفتم، از بدیهاش، از تلخیهاش، از غمش، از تاثیرش روی زندگیمان. حالا میخوام یکی هم به میخ بزنم به تلافی همونی که به نعل زدم، ما مردمان ساکن صفر مرزی هستیم. در یک کیلومتری ما آدمها با توپ و تفنگ همدیگر رو تکه تکه میکنند، برای وجبی خاک. ما شاید جنگ ندیده باشیم ولی بارها شنیده ایم چه جوانان و دلیرانی که بخاطر حفظ یک وجب خاکمان پَرپَر شدند. انسانها گاه با جبر و گاه با هدف وارد میدان نبرد میشوند، کشته و زخمی میشوند، جان میدهند، ناله میکنند، درد میکشند، دیدن هیچ کدام از این صحنهها به خدا که لذتی نداره. هیجان و آدرنالینی که با دیدن مرگ آدمها در وجود آدمی دیگر شعلهور شود حرام است، کثیف و حتی ظالمانه است. شرمم میشود وقتی مردان و زنان دوربین به دستی رو میبینم که کنار جاده و بالای کوه حصیری انداخته و به تماشای مردن آدمها نشستهاند و گاه چایی نباتی قورت میدهند.