وقتی فقط با یادش لبخند رو لبت می آد :)
سه شنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۵، ۰۷:۱۷ ب.ظ
وقتایی ک با تک تک لحظه های قصه « آنشرلی» همون دختر مو قرمز باهاش همدردی و همراهی میکنی ...
وقتایی ک یاد هایدی می افتی ک دوستشو رو ویلچر دور کوه و دشت چطور با هیجان می چرخوند و تو دلت ریش میشد ...
وقتایی ک جودی و بابالنگ دراز رو دوست نداشتی و فقط بخاطر دیدن چن لحظه سایه بابالنگ دراز کل کارتونو تحمل میکردی دیدن سایه سیاهش و فک کردن بهش و خیال پردازی ک الان فک میکنم حس شرلوک هولمز بودن بهت دست میداده ...
یاد کودکی ....
۹۵/۰۴/۱۵