مسافرت ساعتی
گفتیم امروز عیده بریم ددر داداشم پیشنهاد داد بریم امام زاده ای ک بازسازیش میکنه تا ظهر چن تا مهمون عید دیدنی داشتیم زود رفتن مام رفتیم امام زاده قبلا ها هم چن باری رفته بودم انصافا الان خیلی بهتر شده امروز با تمام دفعه ها متفاوت بود خیلی سبک و راحت بودم ی چن لحظه ای فقط تو خلاء بودم ی دل سیر همه رو دعا کردم قرار بود شب کباب درست کنیم و همون جا یا تو اتاق داداشم بخوابیم یا چادر داشتیم اونو راه بندازیم ولی از اهالی زیاد اصرار کردن رفتیم شامو خونه اشون دیگه شبم برگشتیم خونه یک مسافرت چن ساعته :-)
هوا خنک بود فضای خوشگلی هم داشت ...
"واسه اینکه شبو خوب بگذرونم وارد خونه شدنی با دخترای صابخونه گرم احوال پرسی کردم ولی دیگه نیومدن پیشمون فقط برگشتنی اومدن واسه خداحافظی :(
+ طرفای ما برعکس تعطیلات روزای عادی ترافیک مفهومی نداره از دیروز جای سوزن انداختن نیست از بس ترافیکه از تبریز راه دو سه ساعته رو همه شش ساعته اومدن ....