من طلاق میگیرم
میگن میخاییم از هم جدا شیم .....
من: جدی ؟؟ :|
+ من تعریف میکنم تو قانع میشی
من: شوخی میکنید ؟؟
+ این (شوهر) ک دبیره تابستون کلهم تعطیل بقیه روزا عید نوروز و پنجشنبه جمعه و ... همچنان تعطیل
من: خب ؟؟
+ منم (زن) تا ساعت 12 شبکه تا 2 ده گردی تا برسم خونه شده سه تا اینجا قبول داری ؟؟ (شغل: ماما شبکه بهداشت در یک منطقه محروم)
من: خب ک چی ؟؟
+ تنها موقعی ک خستگی از تنم بیرون میره وقتیه ک کسی باهام کاری نداشته باشه تو پذیرایی رو فرش ی ساعت بخابم حالا تو این ی ساعت آقا یادش میافته ک تلویزیون نگا کنه با ی دونه مگس ک من تا حالا ندیدمش بجنگه و اونم اد بشینه رو بازو منو ایشون با پشه کش بزنتش معرفتش گل کنه بره از آشپزخونه میوه بیاره ک بیدارشدنی بخوریم اونم طوری ک باید هزارتا پیش دستی رو بهم بکوبونه و صداشونو درآره محمدامین هم ک خوابه بره بیدارش کنه و بگه مامانت خسته اس خوابه زود پاشو ببرمت خونه حاجی بابات و اونم بیدارشه و نیم ساعت پدرمو درآره بعد بیاد خونه شما باز ک میخام ی لحظه چشامو ببندم درو محکم باز کنه من سرمو ببرم زیر پتو و با صدای بلند بگه عزیزم راحت بخواب میرم دوش بگیرم و صدای آب گرم کن و بعدش سشووار بازم بگم ؟؟؟
من: نه عزیزم قانع شدم ... فقط ی دستمال هم بده به حالت گریه کنم .
+ چون محمدامین تو رو خیلی دوس داره برا اینکه ن سیخ بسوزه ن کباب اونم میدیم ب تو :))