"ع" و "ک"
یاد نگرفنم عاشق شم همیشه فک میکردم این تجربه برام سخت خواهد بود چون میدونم با تمام صراحتم بیان عشق رو بلد نیستم با خودم میگفتم طفلی کسی ک قراره عاشقم شه باید چندین سال تا اعتراف من ب عشقم صبر میکرد گرچه مطمئنا تا اون لحظه شیرین هزار بار فهمیده بود ( ب عشق یک طرفه فک نمیکنم حس میکنم خیلی شکننده و عذاب آوره ) بعضی وقتا هم حس میکنم عشق یادگرفتن نمیخاد یهویی میاد سراغ آدم نه با یک نگاه اتفاقا ب مرور ولی آدم تو لحظه متوجه میشه ....
+قبلنا دوست داشتم تو ی شرکت خیلی بزرگ مدیر داخلی بودم ب مرور از سهامدارنش هم میشدم اینقدی اونجا زحمت میکشیدم خوب کار میکردم ک رقیب مطرحی برام کم پیدا میشد کارای خیلی سکرت و قردادهای بین الملی رو شخصا خودم میرفتم واسه انجامشون و شاید وقتی از ی مسافرت کاری خسته کننده اما با کلی نتیجه خوب میرسیدم میفهمیدم بوی تجهیزات نامناسب برای سودجویی تو شرکت میاد و نبود چن روزه من شده فرصت طلایی براشون ولی زهی خیال باطل با شرلوک هولمز بازیام و با کمک اکیب دو سه نفرمون حسابی حالشونو میگرفتیم :)
ولی الان دوست دارم محل کارم ی بیمارستان خیلی بزرگ با تجهیزات خیلی ب روز باشه .......
= عشق و کار قسمت مهمی از زندگیه :)