آخه دختر عمو عزیزم آدم عاقل چهارشنبه سوری حنابندون میگیره؟؟
دوشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۵، ۰۵:۳۹ ب.ظ
لحظه هایی از زندگی هست که بصورت شیک و مجلسی مغز دچار گیج و هنگ بودن میشود, هم از لحاظ روحی و هم جسمی نیاز داشتم تقویت شم. یک مسافرت چند روزه گزینه مناسبی بود, پارسال 20 اسفند ارومیه بودیم, یادمه چون تولد دختر عموم بود و زنگ زده بود برای گلایه که چرا فراموش کردم. ولی آنجا نماندیم و رفتیم سِرو, نقده, مهاباد و ...
ساعت نزدیکای 12 ظهر بود و من که 4 صبح خوابیده بودم هنوز منگ خواب بودم, صدای زنگ در مجبور کرد پتو را کنار بزنم. زنداداش با سروصدا وارد خانه شد و ندای سفر به ارومیه را داد و فرمود "اما و اگر" مورد قبول نیست, خوش گذشت خونه دوست دانشگاهم "سویل" هم رفتیم, پیارسال سویل و خانواده اش مهمون ما بودن و هرروز اصرار میکردن ما هم بریم خونه اشون که بالاخره محقق شد. تا ساعت 4 صبح حرف زدیم باهم و وقتی حرفهامون تمام شد, سویل پیشنهاد داد مخاطبامون را چک کنیم و غیبت کنیم, البته در حد پیشنهادِ شوخی طور ماند.
"اینقد رفتم خیابان دانشگاه حالم بهم میخوره."
دریافت
دریافت
خب یه جا ثابت بمون تو هم ...
یک قرار وبلاگی جدید :) گویا منم شرکت کردم :)
۹۵/۱۲/۲۳