خاطره
دبیرستان ک بودیم ی بار معلممون نیومده بود نشسته بودیم کلاس بحث باز میکردیم و حرف میزدیم راجع بهش نوبت من ک شد رفتم نشستم روی میز جلوی صندلی معلم و شروع ب سخنرانی کردم .......
من: بچه ها میدونستید هر انسانی شبیه ی حیوانیه ؟؟ بچه های کلاس هر کدوم ی چیزی گفتن: واقعا ؟؟ چ جالب ؟؟ برو بابا ؟؟ جون من ؟؟ چی بگم والا ؟؟
بعدش شروع کردیم ب تطبیق قیافه هامون با حیوونا اولین نفر عاطفه بود ی صدا گفتیم خرس سیاه :) فهیمه رو من حدس زدم شامپانزه :) شیوا گفتن دارکوب :) و .... ی همکلاسی داشتیم آسیه گیر داد پری تو رو خدا بگو من شبیه چیم میتونستم حدس بزنم ولی چون میدونستم جنبه اشو نداره نمیگفتم زیاد اصرار کرد با احتیاط آروم گفتم بنظرم شبیه سگ خوشگل و گرون هستنا اونایی دیدم بغ کرد و یکم بعد رفت بیرون ی ربع بعد دیدیم با مدیر مدرسه امون ک بهش میگفتیم سلطان اومدن کلاس این سلطانم همیشه تندتند و عصبی حرف میزد .... سلطان: پری چته کلاسو متشنج کردی شماها چرا نمیتونید ی ساعت آروم بشینید ؟؟ گفتم چی شده آخه ؟؟ گف چرا آسیه رو مسخره کردی منم گفتم ی بحث ساده بود اولشم گفتم فقط واسه تفریحه آسیه جان الکی ب خودش گرفته .. سلطان ی خنده ملیحی کرد و گفت من شبیه چیم ؟؟ اولش باهاش اتمام حجت کردم ک ناراحت نشه بعدش گفتم : کلاغ سیاه :) کلاس از صدای خنده هامون منفجر شده بود .........
درمورد شباهت بنده بین روباه و گرگ ب توافق نرسیدیم هنوز ....