کوچ کرده از بلاگفا :) آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-) الان شده بیست و سه :) و الان شده بیست و چهار :) الکی الکی شد بیست و پنج :) شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :) 99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم) (در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی) یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :) 28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد. 8آبان 1403 چند ماه مانده به تجربه 30 سالگی.
"دل سرا پرده محبت اوست دیده آیینه دار طلعت اوست تو و طوبی و ما و قامت یار فکر هرکس به قدر همت اوست"
منم از اسم این حیوون چشمقشنگ استفاده نمیکنم! حتی ترکیشم اشتباه تلفظ میکردم(در خفا و تنهایی البته!)بعد فهمیدم اصن اونی نبوده که من میگفتم! چقد ما مثبتیم پری!چقد آخه!
گفتا تو خری من به مراتب خر تر:)) این رو یجا خوندم ..[ منم بی تربیت نیستم :(ولی این تک بیت یه جورایی بانمکه و با عکس یادم افتاد] راستــی یوقتایی هم هست قشنگ میفهمی سرکار گذاشتن ات ولی چیزی نمیگی! تا طرف مقابل بیشتر و بیشتر از چشمت بیافته و تو توهم خودش بمونه :) این از اون رنج های تلخ ِ
یک وقت هایی بعضی ها انقدر عزیز و دوست داشتنی هستن که وقتی سرتو شیره میمالن باز برات شیرینه! اما این عزیزها اگه غیر از هم خونت باشن باید حواستو جمع کنی!
پاسخ:
:)
درسته. بنظرم سرو شیره مالیدن هم خون غیرهم خون نداره در هرصورت بده.
این فلسفۀ جدا نویسی اولی و سرهم نویسی دومی داغونم کرد.