مادرم بی تقصیر است.
ما یک شوهر عمه ای داریم، ایشان بسی آدم خوش صحبتی هستند برای معرفی ایشان همین بس که، قدیم الایام وقتی اینجانب طفل صغیری بودم ساعت پنج عصر در را به روی ایشان گشودم، شوهر عمه جان با ذکر این جمله که عصرِ بهار حیاط نشستنش لذت بخش است و فقط یک ربعی با پدر کار دارد داخل نشد و کنار درخت انار و زیر سایه درخت توت در حیاط زیراندازی پهن کردیم تا یک ربعی با هم مصاحبت داشته باشند. یادم هست ساعت شد هشت شب و مادر به اصرار برای صرف شام به داخل خانه هدایتشان کرد، دقیق یادم هست که ساعت یک بامداد شده بود پدر سفارش قهوه داد و مادر مثل همیشه چشم گفت، قبل از سرو شدن قهوه تک تک برادران و خواهرم در اتاق هاشان به خواب رفته بودند، نمیدانم چه ساعتی به خواب رفتم فقط مادر میگوید: اذان صبح متوجه میشود پایش که من سرم را رویش گذاشته و خوابیده بودم خواب رفته، شوهر عمه همچنان حرف میزده و پدر با چشم های کاسه خون شده و خمیازه های پی در پی ملتمسانه به شوهرعمه میگفته: جان عزیزانت یا بگیر اینجا بخواب یا برو خانه خودتان.
پارسال عمه و شوهرش برای شب نشینی آمده بودند خانه ما، اوصولا بی هدف و صرفا برای دیدوبازدید نمی آیند، همان در بدو ورودشان شیطنتی ریز کردم و آرام زیرگوش برادر گفتم: فیلم امشب رسید، پایه ای تا اذان صبح بخندیم؟؟ و او آرام گفت: بیچاره مادر و پدر که قرار است دو روزی را در رختخواب سپری کنند. تا سهِ شب شد آنچه با برادر پیشبینی کرده بودیم، بحث سر حق خوری و اینکه خدا از حق الله هم بگذرد از حق الناس نمیگذرد بود، مادر گیج خواب بود، در واقع در عالم خواب و بیداری بود. نمیدانم چه شد شوهرعمه بی هوا از برادرش که تازه یکی دو ماه از فوتش گذشته بود حرف به میان آورد و مدام از مادر تایید میخواست؛ مگرنه حاج خانم؟؟ شما بگو حاج خانم؟؟ نه نه بگو تو رو خدا شما بگو. مادرم هنوز فکر میکرد بحث در مورد پایمال کنندگان حق است و بلند گفت: "والا چی بگم، خدا خودش بهتر میدونه با این مال مردم خوار چیکار کنه، میخواد ببخشه میخواد لعنت خدا همراش باشه، گرفتار عذاب دو عالم شه." همگی شوکه شدیم، چهره شوهرعمه سرخ سرخ شد و چشماش گِردوگِردتر، هر چقدر تلاش کردم نتوانستم خودم را کنترل کنم، قبل از خارج شدن از پذیرایی بلند بلند زدم زیر خنده. درست است فیلم ما جذابتر از همیشه تمام شد ولی شوهرعمه به سان بادکنکی که بادش خالی شده باشد بود و زودتر از اذان صبح مهمانی را خاتمه داد، بهتر است بگویم مادر مجلس بامداد نشینی را قبل از موعد تمام کرد.