کوچ کرده از بلاگفا :) آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-) الان شده بیست و سه :) و الان شده بیست و چهار :) الکی الکی شد بیست و پنج :) شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :) 99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم) (در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی) یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :) 28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد. 8آبان 1403 چند ماه مانده به تجربه 30 سالگی.
"دل سرا پرده محبت اوست دیده آیینه دار طلعت اوست تو و طوبی و ما و قامت یار فکر هرکس به قدر همت اوست"
سالهای اول ابتدایی پدرم درسامونو باهامون کار می کرد و ازمون می پرسید. یه وقتایی با اینکه جواب سوالو می گفتیم و درستم بود ولی مثل الان تو می گفت مطمئنی؟ درسته؟ اونجا بود که شک می کردیم که جوابو بلدیم یا نع!
الانم مثل همون موقع شک دارم!
چم...
تا اونجایی که نسبت به خودم شناخت دارم میدونم که آدم برون گرایی هستم. مگه چی بشه و چی باشه حرفمو نتونم بزنم و با کسی در میون بذارم.
پاسخ:
با مثال زدن پدرجان برای روشن شدن حرفت برا من حس بزرگونه بهم دست داد. :)
همیشه یسری چیزا هست که فکر کنم آدم نتونه به کسی بگه. بعضی وقتا هم حرف مهمی نیست که خیلی پیچیده باشه فقط آدم راه بیان کردنش رو پیدا نمیکنه البته نمیدونم این قضیه درمورد افرادی که خواهر دارند چجوریه یا خاله حتی
پاسخ:
هیییییم..
خاله رو منم نمیدونم.
ولی خواهر خب اونم ترجیح میدم نظر ندم چون برای هرکس متفاوته.