"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان

نامه ای به چندین سالِ پیش

چهارشنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۶، ۰۸:۴۵ ب.ظ

"به نام خدا"

تاریخ: 96/10/27

ساعت: 13:05 

سلام رفیق جانم....

از روزگار و احوالت کم و بیش باخبرم، میدانم غیرقابل پیش بینی ترین، گاه با ثبات ترین و گاه بی ثبات ترین دختربچه جهانی. همیشه سعی میکنم در برخورد با تو کلمه "کاش" را از فرهنگ لغاتم حذف کنم. میدانم تویی که الانِ من را ساختی، چه روزهایی را چه ثانیه هایی را سپری کردی تا الانِ آرام من  پس از چند ساعتی بازی با دستگاه های شوک، نوارقلب، ساکشن و سرزدن به آزمایشگاه روی میز کارش دست چپش را تکیه گاه سرش کند و خیره شود به انعکاس تصویرش روی کُمدِ رو به رویش، قد کشیدنت را یادآور شود و بازخوانی کند ایام رفته را. یک ریست چنددقیقه ای، بازگشت به تنظیمات اولیه. در ذهنم جدالی است سر انتخابِ اولین صحنه از تو، اینکه جان به لب رساندن های مادر را که تو مسببش بودی به یاد بیاورم یا تنها دست نوازش و دوست داشته شدنت آن هم فقط از جانب برادر بزرگ را. تو بهتر از هرکس میدانی که تبعیض مشهود من بین محمدامین و بقیه بچه های دنیا ریشه در ناخودآگاهم دارد و قبل از به دنیا آمدنش همراه من بوده، تلافی عاشقانه های پدرش نیست، محمدامینِ الان، همان آن زمان های توست برای من در قالب پسر بچه. لبخندم کِش میاید با دیدن تصاویر بچگانه ات که شیطنت از چشمانت میبارید، یادآوری پسر بچه هایی که از دستت نالان بودند مستحق قهقه زدن است. رضا هنوز هم با الانِ تو سرسنگین است، میدانم عُقده آن سیلی هنوز هم روی گلویش سنگینی میکند. پسرعمو پریشب میگفت: هنوز کتک هایی را که بخاطر غُد و یکدنده بودن هایت از پدرش نوش جان کرده فراموش نکرده، لابد مهران پسر سیاه سوخته همسایه هم یادش هست چطور انداختیش وسط جوب و با لگد به دست و پایش ضربه میزدی، الانِ تو هنوز هم به تو حق میدهد و تمام کتک هایی که زدی و نخوردی را تحسین و تایید میکند. از دوستت فاطمه برایت بگویم، چند روز پیش هم راز آن روزهایت زنگ زد و من را برای لذت دو نفره از یک عصر زمستانی دعوت کرد، هنوز به خانه اش برای مهمانی نرفته ام، درست است پای تلفن گفتم من دیگر تو نیستم، منتظر دختری با دنیای متفاوت از تو باشد ولی قول میدهم با یاد تو پا به خانه اش بگذارم، با حال و هوای آن روزهای تو و فاطی، پا به خانه مستقلش خانه خودِ خودِ خودش. میدانی تو سر به هوا بودی، نقش و تاثیر تو برای الانم آنگونه که باید پررنگ نبود، به دل نگیر رفیق تو طبل بودی، طبل بزرگ ولی از آن طبلهای نیمه تهی. برای کارهایی که میتوانست بهتر از اونچه که حاصل شد حاصل شود ولی نشد دنبال مقصر نگرد، خودت گوش ات را فقط به نوای کودکانه و در عین حال بلندت عادت داده بودی. من از تو شاکی نیستم همانطور که به خودم قبولوندم فردا از امروزم شکایت نکنم. بی انصافی است از خلاقیت، از سوال ها و کنجکاوی های اعصاب خورد کن اما هوشمندانه ات نگویم همانهایی که صریح شدن الانم را باعث شده. هیچ وقت بی سر و زبان نبودی، الان هم نیستی. اعتماد به نفس ات یادت هست؟؟ الانت محتاطتر شده اما همچنان کله شق، آن زمان ها پر و بال دادن های پدر همین اعتماد به نفس را برایت معمول میکرد و تو به کذب و واقع بودن جوشش درونت شک میکردی. رفیق جآنم حال من تو را پرورش دادم، سیقل دادم و شدی من، منی با کم و کاستی های فراوان، با این حال به تو اطمینان میدهم مدیون آن روزهایت نیستم. من با تو طعم شیرین لذت، طعم تلخ غم را چشیده ام. تو هیچ وقت نشکستی و من هم نمیشکنمت. شاید اگر تو را به حال خودت رها میکردم الانم با تمام معمول بودنش برایم آرزو میشد. دوستِ دوست داشتنی و فسقل من یادت همواره همراه من است، همچنان مثل فرزندم تو را در دل و جانم پرورش میدهم. شیطنت هایت، اخمهایت، لجبازی هایت همه و همه را به یاد دارم و همراهم هستند، فقط مدیریتش میکنم هرچند، گاهی زمان را به بی اختیاری اختصاص میدهم.

 

فرستنده: یک من در ایامِ به اصطلاح جوانی 

 

موافقين ۵ مخالفين ۰ ۹۶/۱۰/۲۷

نظرات  (۶)

۲۷ دی ۹۶ ، ۲۱:۰۸ ابوالفضل ;)
معمولا برای آینده شون نامه می نویسن تو برای گذشته ت؟! ماشین زمان اختراع نشده هنوز ها!
پاسخ:
:) من در حال زندگی میکنم، برا آینده برنامه ریزی میکنم، حواسم به گذشته هم هست. :)
ولی میشه تو زمان سیر کرد. 
۲۷ دی ۹۶ ، ۲۲:۲۵ ♥️ っ◔◡◔)っ ♥️ mohammad)
ایول D:
پاسخ:
بله :)
چه نوشته‌ی خوبی بود، سراتاسرش آرامش رو به آدم منتقل میکرد:) انقدر با مَنت مهربون صحبت کرده بودی منِ من حسودیش شد:))
منم ابوالفضل رو از تمام بچه‌های عالم بیشتر دوست دارم، اولین بار که بهم گفتن شبیه خودته مثل بچه ها ذوق کرده بودم:)) وقتایی که صدام میکنه خاله فرشته قند تو دلم آب میشه^_^ 
یاعلی
پاسخ:
بعضا طغیانگارم و بعضا آرام، تو آرامشم رو حس کردی و این خوبه :)
این حسادته خوشمزه است در اصل حسادت نیست.
ای جانم همیشه یکی پیدا میشه که عاشقش شی...
۱۷ مهر ۹۸ ، ۱۶:۴۷ دچارِ فیش‌نگار

هیچم پارتی بازی نیست اگر بگم که بهترین و طبیعی ترین و احساسی ترین نامه ای که توی این کمپین تا حالا خوندم نامه ی شما بوده

 

 

اوج زیبایی متن اینجا بود به نظرم

پای تلفن گفتم من دیگر تو نیستم، منتظر دختری با دنیای متفاوت از تو باشد

پاسخ:
مرسی مرسی *__* مشخصه باسلیقه اید. :)
احتمالا بخاطر طولانی بودنش دوسال پیش بهش کم توجه شد. :)

هوووم واقعا هم دوتا دنیا متفاوته. 

۱۷ مهر ۹۸ ، ۱۷:۳۸ آشنای غریب

احتمالا نون دستگاه ساکشن افتاده مگه نه؟

و چرا این پست در تاریخ دیماه ۹۶ منتشر شده ؟آیا علت خاصی دارد؟

 

 قشنگ بود . 

پاسخ:
بله بله "ن" اش افتاده، مرسی بابت توجه شما. :)
چون نامه ای به گذشته مینوشتم وقتی نامه ای به گذشته نوشتن مُد نبود. خب پست جدید ننوشتم، پست دوسال پیش رو بازنشر کردم به عبارتی.

ممنون. :)
۱۷ مهر ۹۸ ، ۲۱:۴۵ آشنای غریب

من فکر کردم این روزا نشتین و تاریخ انتشار رو 26 دی ماه قرار دادین!

 

تازه اونم که نمیشه *_^

 

پاسخ:
نه همون نودوشش نوشتم. :)
دیروز که به دنبال این پست بودم، پست های نودوشش و نودوهفت رو خوندم دلم برا نوشتن تنگ شد. پنل رو باز کردم بنویسم یه موردی پیش اومد حواسم پرت شد. خیلی وقته تو حسرت نوشتنم ولی انگار یه چیزی سرجای خودش نیست و نمیتونم..

نه دیگه انشاءالله همین مورد قبوله. :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">