کلیشه فردا شاید هم فردای کلیشه ای
فردا روز جالبی است، یکم دقیق تر به صندلی های توی پارک ها، داخل ماشین ها و میزهای کافی شاپ ها نگاه کنیم به ظاهر روز پُر از احساس را تجربه خواهیم کرد. دست ها در دست هم قفل شده و آرام انگشت های هم رو نوازش میکنند، یکی خرسِ عروسکی خریده دیگری شکلات هایش را با عشوه نزدیک دهانش میبرد. یکی برای عشقش شال گردن بافته و دیگری برایش خطاطی کرده... در آغوش هم غرق شده و نفس عمیق میکشند تا اندازه سالها برای ریه هاشان عطر هم را ذخیره کنند. تلاش برای تلقین تقدس را همیشه به وضوح لمس کردم ولی به واقع عشق مقدس است یا یک مشت احساسات... البته که احساس معنایی در تضاد با مقدس بودن ندارد هرچند مترادف هم نیست.
جالبه عشق باید شرایط سرش بشه، عاشق باید اهل ریسک باشه. کدام عاشق؟؟ کدام معشوق؟؟ اینکه دیروز یکی با خنده هایی که دوست داشت نشانی باشد برای بیان بیخیال بودنش از آدم هایی حرف میزد که اگر شرایط همراهی میکرد، اگر کمی عاقل تر میبود حتما یکیشان فردا با دسته گل پیشش حاضر میشد یعنی عشق؟؟ یا دیگری که خود را سوخته در فراق کسی میبیند که شاید صدها سال دیگر هم بگذرد نیم نگاهی عاشقانه از وی نخواهد دید؟؟ یا حتی طعم ملس لذت روزهای شیرین دوتایی؟؟
بنظرم همه نباید منتظر عشق باشند. بهتر است مثل آدم زندگیمان را بکنیم و غرق در جستجوی عشق نباشیم، عشق های عالم انتخابی تصادفی است احتمال اینکه ما برای عشق انتخاب شده باشیم همان اندازه است که انتخاب نشده باشیم. بهتر است مثل آدم زندگیمان را بکنیم دوست بداریم و دوست داشته شویم، عشق اندازه یک احتمال است همین احتمالی شبیه شیر یا خط شدن سکه در کنکورهای هر ساله مان.
فردا ولنتاین است، من در شهر و روستاهای شمال غرب ایران بویی از غرب زدگی نبرده ام فقط هرازگاهی عشق را تحلیل میکنم به بهانه احتمال مواجهه با واژه عجیب، قریب و غریب عشق.