مام دلخوشیای خودمونو داریم
پنجشنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۶، ۱۰:۴۰ ق.ظ
یکم دیر رسیدم جلسه، زنداداش رو صندلی کناریش کیف گذاشته بود بمونه برا من. هنوز جلسه شروع نشده بود و هر کس با کناریش یا از این سر میز با اون سر میز حرف میزد و شوخی میکرد. سر یه حرفی آروم و لوس طور گفتم: هر چی زنداداشم بگه. اولین لبخند رو مسئول حراستمون رو لبم آورد. گوش های تیز حراست گونه اش حرفمو شنیده بود گفت: واقعا زنداداشته؟؟ میگم آره. یه جوری گفت شوخی نکن انگار من راه به راه به دخترای مردم میگم "زنداداش". لبخندم محو نشده از اون سر میز یکی گفت: وای خداا میگما چقدر شبیه هم اید. من!! زنداداش!! حضار!! وجدانا چه ربطی داره شبیه هم باشیم که حالا اینم با ذوق بگه و فکر کنه با حدس اینکه فامیلیم شاهکار کرده. بیشتر از سه هفته است لیست خواستم از مراکز و خانه ها یعنی استان هم از من خواسته، تو این چند وقته بهانه های باحال شنیدم ولی در نهایت کاپ بهترین بهانه هم تعلق گرفت به آقایی که پشت تلفن گفت: والا بابام مُرده، به خودم اومدم تسلیت بگم گفت: نه نه سکته کرده هنوز نَمُرده.
۹۶/۱۱/۲۶
شما راه به راه به دخترای مردم نمیگی "زنداداش".