رازِ یک دیدار :: "سکوت من صدای تو"

اولین کافه ای که داخلش شدیم، فقط دک و پوز و بزک دوزکش بود هیچی نداشتن، نفری یه چایی دارچین خوردیم. کافه بعدی یه موهیتو و اون یکی هم دقیق یادم نیست ولی شکلاتی بود سفارش دادیم. ما دوتا نوشیدنی هامون رو share کردیم، من اول نصف موهیتو رو خوردم همونطوری که نرگس اول نصف اون یکی رو خورد و ادامه اش رو من.

:)))

۰ ۹۷/۰۱/۱۸

نظرات (۲۲)

۱۸ فروردين ۹۷ ، ۲۲:۳۰

آقای دال

همیشه از این دیدارا :)

پاسخ:
آی میچسبه آی میچسبه. اصلا نمیدانید که چقدر میچسبه خیلیااااا :)

۱۸ فروردين ۹۷ ، ۲۲:۳۱

نرگس سبز

بابا نمیاین ک بریم یه جایی

پاسخ:
یکم جو آرومتر شه، عروسی اینا تموم شه میام مدت زمان زیادی رو عشق میکنیم :)

نمیدونی چقدرررر دلم میخواادت، اینبارم برنامه هااای دیگه دارم ^__^

۱۸ فروردين ۹۷ ، ۲۲:۳۶

Neo Ted

ای تنها خورای داغان :))

پاسخ:
میبینم گوشی دار هم که شدین داغان :)

هههه :))😜

۱۸ فروردين ۹۷ ، ۲۲:۴۹

مستر صفری

نوش جونتون:)

پاسخ:
مرسی.

۱۸ فروردين ۹۷ ، ۲۲:۵۱

פـریـر بانو

نرگس *__*

بهت حسودیم می‌شه که این همه نزدیکته و می‌تونی زود زود ببینیش :| :))

(خدایا روزی که قراره من این دوتا رو با هم ببینم زودتر برسان)

هلما از عروسی چه خبر؟ خوش می‌گذره؟ ^_^

پاسخ:
حریر دلم تو رو خیلی هم میخوادااا، حتما نرگس رو گیرش بپرسم کلی در مورد تو باهاش حرف میزنم :)

قراره خودمون جمعی جاش هم به انتخاب من😜

آره جات خالی خیلی خوبه، اینقدر سرگرمم کرده که نگوو، کلی آروم و مهربونتر شدم. ^_^

۱۸ فروردين ۹۷ ، ۲۲:۵۴

نرگس سبز

تبریز هیچ جا فوتبال دستی نداره بریم فوتبال دستی بزنیم؟

این روزا غروبا همش تو پارک لاله وایمیسم پشت فوتبال دستی ش اشنا و غیر اشنا رو میبرم

اصن یه وضی شدم

:)))

پاسخ:
چرا داره اووووم شاه گلی قبلا یادمه دست و پا شکسته بازی کردم، اصلا تو هر چی بگی فراهم میشه فکرشو نکن، بالاخره که یه جا برا ما پیدا میشه، مگه میشه نشه؟؟ مگه دست خودشه؟؟!!

آفرین آفرین :)) من هیچی از فوتبال دستی نمیدونماا، پایه والیبال و بدمینتون هم هستم بدجور. البته اون جوگیری که من دارم یهو دیدی فوتبال دستی هم بردمت :)))

۱۸ فروردين ۹۷ ، ۲۲:۵۷

جناب قدح

سلام هلما بانو :)

همیشه به گردش و شادی ...

پاسخ:
سلام :)

مرسی مرسی..

۱۹ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۵۲

آقاگل ‌‌

آدم میره کافه چایی دارچین می‌خوره؟ خب از خونه می‌بردین. ارزونترم بود.

پاسخ:
هیچی نداشتن آخه :|

۱۹ فروردين ۹۷ ، ۰۴:۴۳

حوا ...

کی میشه من و تو بریم بیرون

با هم :)

پاسخ:
خیلی دلم میخوادت خیلیااا تو یه روز بارونی چطوره؟؟ بدون چتر؟؟ :)

۱۹ فروردين ۹۷ ، ۰۴:۴۴

حوا ...

اگه رفتیم بستنی سفارش بدیم :))

من چای و موهیتو دوست ندارم :|

پاسخ:
فقط بستنی فقط هم به عشق خودت :))

۱۹ فروردين ۹۷ ، ۰۷:۳۹

مریــــ ـــــم

من رفتم یه پل پیدا کنم

پاسخ:
خودم بیام هُلت بدم؟؟

۱۹ فروردين ۹۷ ، ۰۸:۵۴

مریــــ ـــــم

زحمتت میشه

پاسخ:
نه جانم، رفاقت رو باید ثبات کرد. :)

۱۹ فروردين ۹۷ ، ۰۹:۲۴

حوا ...

آره *_*

پری جونِ مهربونِ کی بودی تو؟! :))

پاسخ:
:)

منو چرا اینقدر لوس میکنید آخه!! :)) یادم میره بزرگ نمیشماا :)

۱۹ فروردين ۹۷ ، ۰۹:۳۰

حوا ...

عیب نداره :))

پاسخ:
خوبه پس :)

۱۹ فروردين ۹۷ ، ۱۰:۱۳

فرشته ...

خب منو خواستی ببینی یادت باشه چای دارچین نمی‌خورم، یه قهوه‌ی شیرین خوبه:)) یا بستنی😍 :)))

ایشالا همیشه به دیدارهای خوب و خوش:)

پاسخ:
هر دوتاشو پایه ام :))

خیلی هم دلچسبه خیلی!

دیدار خودمون غروب گناوه *__* تو زودتر بیای هم که میبرمت هرجا بگی :)

۱۹ فروردين ۹۷ ، ۱۲:۱۳

فرشته ...

انشالا جانم:) :**

پاسخ:
انءشالله :)

۱۹ فروردين ۹۷ ، ۱۵:۲۴

Leila :)

عزیزم:)

همیشه لحظاتتون اینقدر دوست داشتی باشه:)

پاسخ:
:)

لیلی منو تو فک کن، خیلی روز خوبی میشه *__*

مرسی.

۱۹ فروردين ۹۷ ، ۱۹:۴۰

هاتف ..

خیلی هم قشنگ

من دیدار وبلاگی نداشتم

پاسخ:
شما اینجا نیستین آخه، ایشالا بیایید با هرکی دوست داشتید برید کلی بگردید :)

آره خیلی قشنگه امیدوارم تجربه اش کنید..

۱۹ فروردين ۹۷ ، ۲۱:۴۱

امـ اچـ

پری انتخاب کن...یا من میام تبریز یا تو زودتر بیا تهران خب ببینمت دیگه! :دی

+ مامان و بابا و خواهرم چند وقته میگن بریم تبریز برای زندگی...کلا خانوادگی تبرز رو دوست داریم:)) اما من قبول نمیکنم :دی عاشق تبریزم ولی دوری از دوستام سخته پری:(

پاسخ:
من سعی میکنم تابستان بیام :) تو هم سعی کن زود بیای ^____^

+ ای جان دلم میفهمم، راستی مگه تو هم قرار نیست هنر بخونی؟؟ تبریز واقعا شهر زندگیه!

مهدیس تو خودت رو آماده کن برا رویارویی با زندگی بعد از مدرسه، زندگی عین برنامه ریزی هامون پیش نمیره بعضی وقتا، حتی بعضی وقتها خیلی قشنگتر از تصوراتمونه و بعضی وقتها خودش رو به سختی به ما تحمیل میکنه. من تا همین دی ماه 96 تو روز سرد و یخ زمین یا دوستم خیابون های تبریز رو گز میکردیم، الان برای رفتن به تبریز مرخصی میگیرم اینجا دوستی که باهاش بیرون برم ندارم، سعی میکنم همون تو اداره با شادی همون خوشی ها رو تجربه کنم. دوست خوب داشتن نعمته خیلی خووبه ولی بعضا شرایط. ..

بیای تبریز هم خیلی نزدیک میشیم ^_^

۲۰ فروردين ۹۷ ، ۰۱:۵۹

امـ اچـ

اگه اومدم حتما میام میبینمت :)))

نه ..من که رشتم تجربیه خب...تا ببینم چی میشه دانشگاه! عکاسی و نویسندگی در هر شرایطی سر جاشه ؛)

قشنگ تر از تصوراتمون :))))

ای جانم...منم همینو میگم! من به دوستام وابسته ام!! شاید اونا نباشن ولی دلتنگی اذیتم میکنه!!!

عزیزممممم *___*

پاسخ:
اون که بله باید ببینیم همو :)

میدونم تجربی ای گفتم شاید هنر امتحان بدی :)

ایشالا همه چی بهترینش.

:**

۲۰ فروردين ۹۷ ، ۱۳:۲۱

بانوچـ ـه

هی همدیگه رو ببینین هی بیاین بنویسین ما ذوق کنیم :دی

پاسخ:
این رازِ اولین دیدارمونه :)

هی برو فرشته رو ببین، فرشته بیاد ببینمتون 😜

۲۰ فروردين ۹۷ ، ۱۶:۴۰

محمود بنائی

نوش جان :)

پاسخ:
خیلی هم ممنون :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.

نام *

پست الکترونيک

سایت یا وبلاگ

پیام *

شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:

یا ، یا ، ، <strike> یا <s>، ، ، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، ، ، <a href="" title="">، ، <div align="">

نظر بصورت خصوصی ارسال شود

پست الکترونیک برای عموم قابل مشاهده باشد