خیلی میچسبه (بعد سالها)
کلاه پهلوی نشون میده، عینکم رو از روی چشمام برداشتم، نمیدونم کجا گذاشتم، صبح یادم میمونه بذارم کیفم یا نه، احتمالا کنار ساعتم رو بوفه روی اُپن جلوی تابلو گذاشتم. یادم نیست مسواک زدم یا نه، امیدوارم که زده باشم، با آینه گوشی به دندونام نگاه میکنم سفیدن شاید مسواک زدم. صورتم رو با شامپو صورت شستم، حس خوبیه انگار پوستم راحتتر نفس میکشه. چشمام نیمه بازه، نمیفهمم کجای فیلمه، چشم چپم دیگه داره کامل بسته میشه. منگ خوابم، حتی نمیدونم برا صبح ساعت کوک کردم یا نه، اصلا هر چه بادا باد. فکر کنم سرم رو بذارم رو بالش خوابم میبره، اصلا نمیدونم بتونم برم اتاقم بخوابم یا همینجا ولو میمونم، اصلا نمیدونم انتشار این پست رو خواهم زد یا خوابم میبره. دستمم کِرِم مرطوب کننده نزدم. برام جالبه تو این شرایط چه اصراری دارم کسره های کرم رو حتما بنویسم.
خلاصه که امروز روز خستگی های خوووب بود.