خاطره آروم :)
بله اینجانب امتحان "پدیده" ساعت هشت و نیم صبح رو در ترم آخر گنده زده و دپرس طور در محوطه دانشگاه ول میچریدندی، بعد از چند مین یعنی بعد از چندین مین نهیبی به خویشتن زده و رفتندی دنبال کار کارآموزی و امضا گرفتندی از استاد مربوطه، در این آشفته بازار پریسا بانو دوست بنده مرا تنها نگذاشتندی و پای به پای من به دنبال خفت کردن استاد بودندی که طی اکتشافات و کاراگاه بازی های ما، استاد ارجمند رو سر به زنگاه و در لحظه ورود به جلسه دفاع مسعود نامی که از قدیم الایام طی برگذاری همایش آشنا شده بودندی رو یافتیدندی. درحال به مسعود تبریک گفتندی و از استاد وقت گرفتندی بودیم که پیشنهادی از جانب آن یکی استاد مطرح شدندی که در جلسه دفاع دوستتان حضور به هم رسانندی و بعدتر امضا از استاد بستادندی. خلاصه ما در جلسه دفاع چشم ها رو شستندی و دانمارکی ها و قرابیه ها و انواع میوه های رنگین و کافی میکس و شربت ها رو جور دیگر دیدنی همانا و سوال خواهر مسعود همانا. سوالی با این مضمون: شما از دوست های مسعود بودندی؟! آیا مسعود دعوت کردندی؟! سوالی که تنها یک سوال نبود، همراه با چشم غُره بود که حواله مسعود شد و ابرو در هم گره زدن به سمت ما. از آنجایی که ادب و معرفت در من نهفته است لب به سخن گشوده و جواب دادندی:
من اومده بودم دنبال کارای کارآموزیم که اتفاقی متوجه شدم جلسه دفاع آقا مسعوده، ازم سراغ پریسا رو گرفت که گفتم همین دور و وراست. از آقا مسعود اصرار و از من تعارف. خلاصه که زنگ زد به پریسا که شما نیای دفاع بی دفاع، لب ها رو غنچه کرده و خودم رو نزدیکتر به خواهر کردم و دم گوشش زمزمه کردم: آقا مسعود ارادت خاصی به پریسا ما داره و چشمکی حواله خواهر کردم. در ثانیه به ثانیه این لحظات پریسا لبخندی ملیح روی خواهر مسعود میپاشید و رو به مادرش میگفت: شما چرا اینقدر دوست داشتنی اید، تو همین دو دقیقه عاشقتون شدم.
تا تموم شدن دفاع پوست رو لب خواهر مسعود نماند و بیچاره مسعود با چهره ای نگران به خواهرش مینگریست و در دلش هزار بار فحش نثار ما میکرد. نمیدونم چرا حس کردم شیرینی دفاع از دماغش دراومد؟! :|
پدیده رو هم با پانزده پاس شدندی.