"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان

به وقت اولین پست تیرماه 98

چهارشنبه, ۵ تیر ۱۳۹۸، ۰۹:۳۰ ب.ظ

در رو باز میکنم و میام تو، فضای خونه نیمه تاریکه و یکمم خفه، کولر رو روشن میکنم، تلویزیون رو روشن میکنم و رمز گوشیم که تو شارژ هست رو میزنم، تلگرام رو باز میکنم، تو یه کانالی یه چیزی میخونم و دلم میخواد بیام تو وبلاگ در مورد حسی که بهم منتقل کرد بنویسم. میرم از تو اتاق لپ تاب رو میارم و میشینم تو پذیرایی نیمه تاریکمون پست رو مینویسم، همین پستی که الان درحال خوندش هستین. امشب قراره چندین صفحه از دفترچه یادداشتم با جملاتی که یه عالمه بار سنگین با خودشون حمل میکنن پُر شه. قراره یه روزی یکی بشینه دفترچه یادداشتم رو ورق بزنه و از لابه لای کلمه ها و جملاتِ گاه آروم و گاه مضطربش منو بفهمه، کاش قبلش وبلاگم رو هم بخونه و برسه به این پست که میخوام بهش توصیه کنم برای فهمیدنم بهتره به دست خطم تو هربار نوشتن هم توجه کنه. وقتایی که سختی ها بهم فشار میارن دوست دارم از آسودگی ها بشنوم، از آرامش، از امیدواری ها، برا همین هیچ وقت بازی کی بدبختره رو دوست نداشتم، هیچ وقت به کسی نمیگم: تو هم دلت خوشه ها. خب دلخوش بودن مگه بده؟! دوست دارم زیر این پست هر کس یکی از خوشی های الانش رو بگه.

خوشی من درحال حاضر: میخواستم آماده شدن برا یه کاری رو بنویسم که مامانم از تو حیاط صدام زد، گفتم: بله مامان، دوباره صدام زد، گفتم: مامان جان خب حرفت رو بگو، سه باره صدام زد و تاکید کرد باید برم پیشش. این پهلو اون پهلو شدم و رفتم حیاط، سیب ها رو تو دستش نشونم داد و گفت: یکم شخصیت داشته باش. خندیدم و گفتم: چشم عشق جانم.

"البته الان سیب ها رو شستم"

لبخند :)

موافقين ۸ مخالفين ۰ ۹۸/۰۴/۰۵

نظرات  (۹)

نیم ساعت پیش رفتم تو محوطه‌ی دانشگاه یه قدمی بزنم و یه غذایی بگیرم. انقد هوا گرمه که عرق کردم. همین که نشستم تو محوطه خوابگاه این گربهه که تنها گربه‌ی نجیب تو خوابگاهه از دور وایستاد به تماشا. یکم از غذامو دادم بهش که یهو یکی دیگه‌شون بدو اومد سمتش. شکر خدا درسته قورت داد گمونم گربه ملوسه‌. ولی بعد دعواشون شد منم ترسیدم پا شدم رفتم تو. الان باز برگشتم بگردم دنبالش بقیه‌ی غذاشو بدم ولی پیداش نمیکنم. فک کنم روزی اون یکی گربه‌هه‌س این غذا :)

گمشده ایشون هستن :))
http://s9.picofile.com/file/8364855384/IMG_20190626_WA0001.jpeg

پاسخ:
زمان دانشگاه خوابگاه مام گربه داشت :)
من چون با حیوون ها رابطه زیاد خوبی ندارم، فضای خیلی خوشگل محوطه خوابگاهتون توجهم رو جلب کرد ^__^
میبینی کار خدا رو تو به قصد غذا دادن به گربه نجیبه برگشتی بیرون ولی غذا قسمت اون یکی گربه هه شد، اینه که میگن خدا روزی رسونه :)
۰۵ تیر ۹۸ ، ۲۲:۰۴ معلمی از جنس اینده
خیلی عالی بود راستی لپ تاب شما خیلی قشنگه.
پاسخ:
ممنون :)
اینکه الان یه ظرف غذای خوشمزه در انتظارمه
هیچ جاییم درد نمی‌کنه
پول دارم به اندازه لازم
حالمون تقریبا خوبه

پاسخ:
به به ^__^
میبینی همین چیزا که شاید در طول روز بنظرمون خیلی معمولی باشن چقدر حال خوب کنن :)
۰۵ تیر ۹۸ ، ۲۲:۲۸ مریــــ ـــــم
من خب فردا میرم خونه
و فردا عصر روی حیاط خوشگلمون در‌حالی که با مامانم تکیه دادیم به دیوار و‌پاهامونو دراز‌کردیم زردآلو گاز میزنم ، به بابام و وسواسش حین خوردن شام خیره میشم و با جواد گفتگوی های طولانی لذت بخشی رو خواهم‌ داشت
بزرگترین خوشی حال حاضرمه
پاسخ:
یادت باشه بعد گفتگوی طولانی با جواد یه موضوعی پیدا کنی برا کل کل :))
راستی مریم میدونستی من آلوچه رو الان که شیرین شده دوست دارم؟!

۰۵ تیر ۹۸ ، ۲۲:۲۸ مریــــ ـــــم
در ضمن سیباتون شبیه آلوچه های ماست :)))
پاسخ:
چرا من جواب دو کامنت رو میکس کردم تو جواب کامنت اول نوشتم؟! :)
۰۵ تیر ۹۸ ، ۲۲:۳۶ مریــــ ـــــم
ماهایی که داداش داریم
مخصوصا بزرگتر خیلی خوب اتفاقات‌بین‌همو میفهمیم
مثلا تو فکرکن بدون کل کل باشه.یا حتی درگیری فیزیکی!
داداشم‌فکرمیکنن چون کاراته کا بودم میتونن هر فنی رو روم پیاده کنه ://
چه جالب!الان که آب داره و شیرینه؟؟من آلوچه رو در هیچ وقتش دوس ندارم.نکه نخورم میخورم ولی هیجانشو نداشتم هیچوقت :))))
پاسخ:
مگه میشه؟! مگه داریم؟! :))
من کلا "تُرش" زیاد دوست ندارم ولی آلوچه شیرین و آبدار که رنگش هم طلایی شده به آدم چشمک میزنه :)
منم هیجان برا آلوچه رو نمیفهمم واقعا !
راستش فعلا خوشیم دراز کشیدن زیر کولر و یخ در بهشت آلبالو و وبگردی و آهنگ بی کلام گوش کردنه..
ولی دلم خوشه به تابستون و فراغت و چرخیدن و خیال راحت واینا:)
پاسخ:
خوبه خوبه ^__^
موهیتو هم خوبه یه خنکای دلچسبی داره پیشنهاد میکنم :)
حسابی بچرخ تابستون رو :)
۰۶ تیر ۹۸ ، ۱۵:۱۳ دچارِ فیش‌نگار
خوشی من هم این بود که الان اینجا رو خوندم و آدمایی هستن که دوس دارن و تصمیم گرفتن خودشون رو شاد و سرزنده نگه دارن :) در هر شرایطی
پاسخ:
خوشی شیرینیه :)
میبینید شاد زیستن و تلاش برای شاد بودن بقیه هم حتی حال خوب کنه :)
۰۶ تیر ۹۸ ، ۱۵:۵۸ دچارِ فیش‌نگار
هوم
هوم :)
پاسخ:
خیلی خوبه :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">