بعد از این کوچه تنگ، جنگلی در راه است، آن پُر از راش بلند و پر از گردوها، زیر انبوه چنار، جویباری جاریست، دو قدم آنسوتر چشمه ای میجوشد، کوزه ها را پُر کن، تا که پژمرده این دهکده را آب زنیم.
دیروز مهمون اردبیل بودیم، با اینکه خیلی نزدیکیم و حتی همزبان ولی من همیشه یه حس غریبه بودن شدیدی اونجا دارم که دیروز اون حسه همراهم نبود. همه همکلاسی های داداش، استاد راهنما و استاد داورهاش با تمام وجود دعوتمون میکردن خونه هاشون، حتی یکیشون خیلی بامزه طور گفت: من مجردم برا خودم خونه ندارم دعوت کنم ولی میتونم خواهش کنم تشریف ببرید خونه خانم اصلانی. آغاز نوشته ام گواه بر اینه که از آخر به اول تعریف میکنم. از شلاله خواستم شعر آغازین برا ارائه پایان نامه اش رو برام بنویسه ولی پیشنهاد داد بجای نوشتن رو کاغذ، پیامک کنه و این بهونه ای باشه برا داشتن شماره همدیگه. شاید هم سرنوشت شلاله تاثیری در زیبا و قوی نشون دادن پایان نامه اش نداشت شاید. بقول خودش او دختر روستایی ای است که جایگاه استفاده از فعل "است" و "هست" رو طی نوشتن پایان نامه اش آموخته و پایان نامه اش شاهکار اوست. دختری که سرعت نتش رو تشبیه کرد به حلزون قطع نخاع شده، شلاله ای که رتبه هشت کنکور بوده و دانشجوی داروسازی دانشگاه دولتی، شلاله ای که هشت سال با بیماری میجنگد و شکستش میدهد، شلاله ای که وقتی استاد راهنماش با بغض میگفت: حق این دختر خیلی فراتر از اینهاست، پرید وسط حرف استادش و گفت: بخدا من الان حالم خوبه، با ادبیات حالم خوبتره. با خودم فکر میکردم داستان زندگی اش بود که از داورها نمره هفده و هشتادوسه صدم گرفت، احساسی بازی های معروف ایرانی ولی واقعا ادبیات چیزی جز احساس است؟! با آغاز طوفانی برادرم کاری ندارم، با ارائه خانمی که جواب سوالات داوران رو شوهر نویسنده اش میداد کاری ندارم، با میوه های نامتناسبشان کاری ندارم، با استاد راهنما برادر که منتظر بود دختر برادرم رو گیتار به دست وسط جمعیت ببینه و من رو جای زهرا اشتباه گرفته بود کاری ندارم، با حضور یهویی ام که همچین باعلاقه هم نبود کاری ندارم، حتی با استادداور چشم رنگی برادر که رو به من گفت: شمام که چشم رنگی ای و من زیر لب آروم زمزمه کردم: حریر گفته "رنگین کمون" هم کاری ندارم. وقتی گُل رُز رو نشونش دادم و تعریف کردم که نمیدونستم روز دختر نزدیکه و اون دختر(شلاله) این گُل رو بهم داد و گفت: برا توعه هدیه روز دختر، چهره اش درهم رفت، علتش رو پرسیدم گفت: دختره زده همه برنامه هامو خراب کرده خوشحال باشم؟! آماده شده بودم سورپرایزت کنم. لبخندی زدم و گفتم: من یادم نیست روز دختره. حس خوبیه ربط دادن بی ربط ها.
عنوان: اثر دکتر ایمان مهری (دفتر شعر میخک)