"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان

به وقت خواب نما شدن

يكشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۸، ۰۴:۲۵ ق.ظ

جدیدا نمینویسم از دو دقیقه ای که به اندازه یک هفته فکر کردن به میلیون ها آدم سپری شد، از عمه کمکم کن خرسم رو از روی کمد بردارم شروع شد، از پتویی که تا روی کتف مامانش کشیدم و با اشاره چشم متوجه اش کردم که بهتره بریم پایین شروع شد، از ولو شدنم روی مبل و نگاه کردن همراه با لبخندم به روی میز عسلی شروع شد، همه چیز خوب بود و شلخته یک صحنه ناب دستکاری نشده، لپ تاپ، برگه های نصفحه تصحیح شده، لیوان تا نصفه پُر از آب، پیش دستی و پوست پرتقال، تا اینجا همه چیز خوب بود، تا دیدن قرص "متفورمین"، لبخندم ماسید، بعضی وقتها درک شدن ها اذیت کننده اند مثل درک شدنم در آن لحظه. دستش رو کشید روی صورتم و گفت: عمه نگران نباشیا، بابا همیشه که نمیخوره هرازگاهی از این قرصها میخوره. 

جدیدا نمینویسم از آرامش خوب بودنهای حال دلی که خوب میکند حال دلی را. 

جدیدا نمینویسم از پیرزنی که در جواب دکتر که پرسید: سابقه دیابت در نسلتون هست؟! گفت: بله شوهرم. یادش بخیر چقدر با جواب صادقانه اش خندیدیم، یکی گفت: شوهر که فامیل نمیشه، هروقت پیاز میوه شد شوهر هم فامیل میشه، یکی گفت: مگه ایدزه از شوهرش منتقل شده باشه.

جدیدا نمینویسم از ظهر جمعه ای که مهمان خانه خاله معصومه بودم، خانه ای که بوی مهدیه میدهد، عکس مهدیه رو دارد و سراسر صدای مهدیه در خانه میپچد. مهمانی ای که اینبار خودم پذیرایی میکردم، نمک کدوم کشو هست؟! سس خالی دوست دارید یا ماست هم اضافه کنم؟! خاله معصومه شب تا صبح درد قلبش رو بخاطر یک ساعت دیدنم تحمل کرده بود، میگفت: مطمئن بودم اگر اورژانس بیاید، میبرند میبندنم به تخت بیمارستان، چطوری بستری شم وقتی دوای دردم وعده دیدار روز جمعه به من داده؟!

بله جدیدا نمینویسم...

بله جدیدا با عشق نمینویسم...

بله جدیدا با دغدغه و هدفمند نمینویسم...

بله جدیدا آزادانه و با فکر باز نمینویسم....

حتی جدیدا با اضطراب هم نمینویسم...

از این خنثی نویسی و ننوشتن هایی که چسب شدند در پس دل و ذهنم ناراضی ام...

 

موافقين ۵ مخالفين ۰ ۹۸/۱۱/۱۳

نظرات  (۶)

۱۳ بهمن ۹۸ ، ۰۸:۲۴ دچارِ فیش‌نگار

خیلی خوب است

متن رو میگم

پاسخ:
سلام...
ممنون :)
حواسم هستا خیلی وقته نیستین.
۱۳ بهمن ۹۸ ، ۱۰:۲۴ طراحی سایت تهران

سلام زیبا بود

پاسخ:
بله...

روحشون  شاد و یادشون گرامی ⚘⚘

 

 

سلام 

 

پاسخ:
ممنون عزیزم.
روح مامانت شاد. :)

سلام..

سلام و درود هلمای عزیز 🌹

 

اولن : اگر ناراحتت نمیکنه دوست دار با اسم خودت خطابت کنم (اسم ب اون قشنگی) 

دومن : روحش شاد  (دمت گـــــــرم و زنده باشی پری) انشااله ک ادامه بدی ! ❤

سومن : برا وقتای بیکاریت (اینو) بخون ـ خوبه ! 

چهارمن : تو تنها نیستی پری ! انگاری وبلاگنویسهای بیان همگی غم گرفته شون و کمتر مینویسن ! 😢

پنجمن : ب جان خودم پری ! بخـــــــدا علتش افسردگی ست (کمبود سروتونین و استروژن و ...)

وقتی از ماهی چهار تا پست کمتر بشه ،اختلالات بسمت افســردگی میل میکنه  و علائم حاد رو شروع میکنه و اغلب با ننوشتن تشدید هم میشه ! 😀

الان یادم نیست ب تو گفتم یا ب حریر ! 😔

مخصوصن در زمستون ک خورشید کمتر ب پوستمون میتابه و ویتامین D مون کم میشه بدنمون ویتامین B ها رو بیشتر مصرف میکنه ک اعتدال بوجود بیاره (خلاصه اش اینکه کمبود یک سری از ویتامین ها و مواد عالی ـ تنظیمات هورمونی رو بهم میریزه) 😅  بسیاری از انسان ها ب اختلالات روانی فصلی، ک "افسردگی زمستانی" نیز گفته میشه، دچار میشیم . این نوع افسردگی رو اغلب موارد با تابش نور خورشید در هنگام بهار ـ خود ب خود کمتر و یا از بین میره و الان با نور مصنوعی میتونی جبران کنی !

من اصلن اهل شکلات نیستم ولی زمانی ک احساس میکنم دارم ب مرز افسردگی نزدیک میشم روزانه اندازه نصف ک دست  شکلات سیاه مصرف میکنم . زیرا شکلات سیاه دارای مقدار زیادی تریپتوفان (یک نوع اسید آمینه) است . این اسید آمینه در مغز ما انسانها ب سروتونین مبدل میشه . 

ساده ترین راهها رو ک ب عقل ناقصم میرسید برات نوشتم و  اگر هم میدونستی ک هیجی ! تو دلت بگو : "ب ب ب"  😄

ازخدای مهربون میخام ک زودتر حالت دلت خوب بشه و شادی بیاد تق و تق درِ دلت رو بزنه ک ایامت رنگی رنگی بشه !

 

پاسخ:
سلام جناب جانان عزیز🌹🌹

نه اتفاقا خیلی هم خوشحال میشم، من اسممو خیلی دوست دارم. خیلی اتفاقی تو وبلاگ(از زمان بلاگفا) "هلما" شدم.
سلامت باشید. انشاءالله هیچ وقت این محبت بینمون کم رنگ نشه یعنی سعیمو میکنم. :)
بله بله یه نگاه کردم، حتما میخونم، مرسی.
اتفاقا این که اکثرمون تو بیحالی خودمون سیر میکنم ناراحت کننده تره.
راستی هفته پیش رفتم یه چکاب کامل دادم ویتامین Dام به شدت پایینه.
هوووم واقعیت اینکه منم نمیخوام خودمو قول بزنم، پس کم و بیش باهاتون موافقم هرچند روزنه های حال خوب کن زندگیم کم نیستن، منتهی این چندوقته سرگرمی هام کمتر شدن و این برا من که از بچگی پرجنب و جوش بودم سختمه.!
خیلی خیلی ممنون، مرسی وقت گذاشتین و برام نوشتین :)
حالا نگران هم نباشید، خوبم سعی میکنم خوبتر شم چشم. این جانم انشاءالله. ^__^
حال دل شمام خوب خوب.

ببخش آدرس اشتباهی گذاشتم این فایلش :))

https://books.google.de/books?id=UHpJDwAAQBAJ&pg

پاسخ:
مرسی مرسی :))
۱۶ بهمن ۹۸ ، ۱۲:۵۹ بانوچـه ⠀

خدا هیچ عزیزی‌مون رو به درد و مریضی مبتلا نکنه.

و هیچ عزیزی رو از پیشمون نبره.

قشنگیای زندگیمون همیشه سالم و سلامت باشن که دلیل حال خوبمونن...

نوشتن تو هم یکی از اون حال خوباست... بنویس

پاسخ:
حواست هست منو تو تله پاتی داریم انگار :))
اونور من برا تو نظر مینویسم اینور تو برا من، جالبه :)
هوووم انشاءالله..
آره خدا کنه همینطور باشه که تو میگی، منم سعی میکنم از اون حال خوب کن ها باشم.
دقیقا.. آره باید نوشت تا همیشه :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">