بی نظمی
صفت "رُک بودن" رو به جان خریدهام و در میدانِ بزرگ کلمات و بیانِ گفتنی ها میتازم. شاید بعد از گفتن: "جنگ اول به از صلح آخر" شروع شد، شروعی شعاری. شعارهایی که موفق شدن از ذهنم عبور کرده و برسن به زبانم و اینگونه مسئولیتِ صیانت ازشون میافته بر دوشم و یادداشتشان میکنم. درموقعیت های مشابه پلی بک میزنم و مرور میکنم شعارهام رو، شاید بشه بهش گفت: تکرارِ اجباری. تکرار از دروغ هم حقیقت میسازه حتی، حقیقت دست سازِ خطرناک. بله تکرار یه آدم خودساخته تحویل جامعه میده، یه ربات دلخواه، البته که نقش جامعه و آدمها در این خودساختگی هامون غیرقابل انکاره... و وقتی میرسم به زندگیم که در لحظه اتفاق میافتد و هر آن امکان ابطال هر قانون نوشته و نانوشته ای درِش بعید نیست بهم میفهمونه که زندگی یه "شوخی خزه".
به قدرت "ذات آدمی" فکر میکنم، یعنی میتونه طی یک حرکت انفجاری، انتحاری ببرتمان به "تنظیمات کارخانه". واقعا برنامه پیش فرض متفاوتی روی هرکداممان نصبه؟! چقدر موجودات پیچیده ای هستیم ما.!
یک روز فکر میکردم اشرف مخلوقاتیم. جالبهها. الان چی اما؟ از عرش به فرش رسیدیم و اسیر یک ویروس شدیم. تازه بعضیهامون متوجه میشیم که این زندگی هم یک شوخی ساده است. به قول ملت شاید ما ساختۀ ذهن یک کودک ده سالهایم. :)