"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان

زندگی به سبک دوقلوهام

جمعه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۹، ۰۷:۳۰ ق.ظ

پستی برای چالش صخی:

پشت بام خونه امون رو دوست دارم، همون شبی که پیشنهاد درست کردن باغچه کوچولو با گلدانهای شقایق، درختچه‌های سرو و یه عالمه سبزی که معمولا برای عصرونه های بهار و تابستون میچسبه رو برای پشت بوم مطرح کرد، عاشق خونه امون شدم. دوتایی چایی رو حاضر کردیم، خوراکی ها رو با دیزاین خوشگل تو دیس ریختیم. میره دوقلوها رو صدا کنه بیان بالا، صداش رو میشنوم که میگه: خانم این دوتا باز یه چیزیشون هست، خنده هاشون شبیه وقتاییه که آتیش میسوزنند. لبخند میزنم، خوشحالم بچه‌هام با هم رفیقن، از ته دل خندیدناشون کنار همدیگه است. مرد گُنده خودش رو میندازه بغلم، میگم: مامان جان من کی تو رو لوس بار آوردم؟! جواب میده: از همون موقع که هر لحظه آقاتون با فِرهای موی آبجی وَر میره. موهای لختش رو نوازش میکنم که باباشون میگه: اول اینکه ما حسودی یادتون ندادیم، دوم اینکه بیا خواهرتو بگیر و خانم منو پس بده. وقتی میاد پیشم، آروم میگم: هم لوسن، هم حسود. انگشتم رو داخل دستش فشار میده که به روشون نیارم. کتابخوانی امشبمون با دخترمونه، همونطور که تکه آخر کیک رو میذاره دهنش، دستش رو میذاره لای کتاب، یه قُلوپ چایی میخوره و شروع میکنه به خوندن. وقتی میگه: برا امشب کافیه، داداشش بی هوا میگه: اگه خونواده امون بشه پنج نفره، کتابخوانی شبانه امون بین پنج نفر تقسیم میشه؟! همزمان با همسر چشم تو چشم میشیم و همزمان نگاهمون کشیده میشه سمت بچه‌ها، لُپ دخترمون گُل انداخته و شیطنت از چشمای پسرمون سرازیره. سکوت رو میشکونم: چراغ اول رو قراره کدومتون روشن کنید؟! ریز میخندن و به همدیگه نگاه میکنن، همسرجان میگه: عزیزم گفتم که خنده هاشون شبیه وقتاییه که آتیش میسوزنند. به این فکر میکنم که دخترم تو بیست و دو سالگی میتونه خانمِ جذاب یه زندگی باشه یا پسرم مردِ زندگیِ یه زندگی شیرین؟!. دختر خوش صدا و آرومم میگه: اووم مامان، ببین بابا. نمیشه برا دست پاچگیش نخندیم، چقدر دلم غنج میره برا دست پاچگی و صداقت چشماش. پسر پُرحرف و شیطونمون میپره وسط خنده هامون و میگه: دوست من، استاد سازم همون که آبجی میگه: شاگرد و استاد دیوونه اید، همون دیوونه میخواد بشه پنجمین عضو خونواده امون...

بچه‌ها استکانها و ظرف ها رو جمع کردن بردن  بشورن. منو همسرجان همچنان تو پشت بوم نشستیم، سرم رو میذارم رو پاش و میگم: پایه ای بزرگ شدنشون رو مرور کنیم؟! جواب میده: یعنی کار هر دوشنبه این بیست و دو سال رو چند روز زودتر انجام بدیم؟! میگم: چرا که نه.

شروع میکنه: وقتی عروسک دخترمون خراب شد، بهش گفتیم: هیچ چیز مادی ای تو دنیا ابدی نیست. میخندم و میگم: قبول داری بچه سه ساله رو به چالش کشیدیم؟! میخنده و میگه بعدی رو تو بگو. یادش میارم وقتی که پسرمون تو پنالتی به همکلاسی مهدش باخته بود و های های گریه میکرد، هرکدوم یه دستش رو تو جفت دستامون گرفتیم و یادش دادیم: باخت هم همچون بُرد قسمتی از زندگیه و مهم تلاش و اراده است. اینبارهمسرجان بلندتر میخنده و میگه: حالا چرا باخت و خراب کردن عروسک یادمون اومد؟! ادامه میدم: وقتی دخترمون قهرمان شطرنج نوجوانان شد، بوسش کردیم، جایزه قهرمانی براش خریدیم و تاکید کردیم که مغرور نشه، غرور آفت پیشرفته. از سیب هایی که پوست گرفته میذاره دهنم و ادامه میده، از روزایی میگه که به دوقلوهامون یاد دادیم چطوری از حق خودشون و دفاع کنند و حق کسی رو ضایع نکنن، از روزهایی میگه که کلمه عزت نفس رو نوشتم رو وایت بُرد و مثل کلاس درس توضیح دادم و بعدش تایم پرسش و پاسخ اعلام کردم. از روزایی میگم که با محبت کردن، تشکر کردن و عشق ورزیدن مفهوم زندگی رو ملکه ذهنشون میکردیم...

آروم سرم رو روی پاش جابجا میکنه و میگه: دستت رو بده من بریم بخوابیم، ما مامان بابا خوبی براشون هستیم، بچه‌هامون هم دوقلوهای خوب برا ما. نگران هیچی نباش ما همدیگر رو داریم همین کافیه برا ساختن روزای خوب پیش رو.

 

موافقين ۱۰ مخالفين ۰ ۹۹/۰۱/۲۹

نظرات  (۱۵)

عزیزممم

دو قلو های خوشگلِ پری:)))

چقد قشنگ...!

پاسخ:
مهدیس دخترم مثل تو موهاش فرفریه :))
مرسی مرسی😊😊 
خوبه دوست داشتی :)

اووووووفههههههههه! قربون اون پیژامه گل گلی سبز، ابی شوورت بشمممم. چه قدر دلبری بلدن اقاتون!

پاسخ:
بله دیگه اینجوریاست، باید هم بلد باشه. :))
عزیزم صخیِ من. ^___^
میبینی چه مامان ماهی ام من😊😊😊
۲۹ فروردين ۹۹ ، ۱۲:۱۹ منتظر اتفاقات خوب (حورا)

چه مامان پری مهربونی^_^ و البته چه بابای آروم و عاقلیD:

پاسخ:
ای جانم حورا جونم *__^
شما بگو بابا جنتلمن :))
ممنون عزیزم..
خوشت اومد تو هم بنویس :)

سلام

دوقلو؟

حالا چرا دوقلو؟

چندقلو مگه چشه؟:-)

پاسخ:
سلام 
اصلا هر چی خدا بخواد. :))

آخ خدااا فرفری:)))

بعد من میام هی باهاشون عکس میگیرم و از شیطونیاشون عکس میگیرم :دی

پاسخ:
مگه داریم بهتر از این؟! :))

چرا دوتا؟
مگه قرار نبود هرچهارتا پسر باشن؟
چشم نسرین رو انگار دور دیدی هاااااااااا


@نسرین کجایی؟

پاسخ:
ببینم شما میتونی منو بدی دست نسرین قیمه قیمه کنه. :))
شما که اینقدر به حرف نسرین گوش میدین چالش رو برا n تا دختراتون بنویسید. :)

خیال بود یا واقعیت !!! در هرحال قشنگ بود .....

پاسخ:
ممنون..
بنظرم یه نگاه به دور و بر وبلاگ بندازید و منبع اول پست رو هم نگاه کنید مشخص میشه خیاله یا واقعیت. :)

لذت بردم از توصیفات قشنگت عزیزم، آرزو می‌کنم به همین قشنگی برات رقم بخوره :)

ولی من مثل شما آینده‌ام اینقدر رویایی نیست متاسفانه:)

تصمیمی هم برای مامان شدن ندارم.

 

+محمد منو وارد بازی‌های پیچیده نکن :)

پاسخ:
ای جان دلم ^__^ نوش جونت :)
بنظرم ایده آل هامون چه با بچه چه بی بچه حتما جذابه.

الان سوال ایجاد میشه که بخوای تو چالش شرکت کنی، چطوری میشه؟! درواقع همه کس محمدت شمایی و همه کس شما آقا محمدت، میتونه جذاب باشه. :)

میشه لطف کنید پست رو از وسط نصف کنی من بیشنم بخونم ؟!:))

ممنونم

 

 

سلام :)

پاسخ:
سلام :)

شما هرطور راحتی بخون واران جان.
اتفاقا پاراگراف ها جدا از هم هستن تقریبا، حتی میتونی تو سه پارت بخونی :)

ولی بعدش نیومدی نظر بدی حواسم هست. :))

نمی‌دونم چرا بم الهام شده این پست رو به سختی نوشتی. :)

منظورم اینه که سختت نبود که خودت رو یه خانم ۵۰ ساله‌‌ تصور کنی؟

[دست زیر چونه]

پاسخ:
یه چیزی بگم؟! موقع نوشتن اصلا حواسم نبود اون موقع چند سالمه :)) بس که راحت و روان مثل فیلم‌ از جلو چشام عبور میکرد. :)
مرسی یادم آوردی خانم پنجاه ساله دلخواهم. 

آقا شگفت‌زده‌ شدم. D:

پاسخ:
منم :))

پری:)))))))

منظورم از محمد آشنای غریب بود:))) 

پاسخ:
آهاااان😂😂😂
من اینطوری خوندم: محمدِ منو 

سلام و درود پری خانوم نازنین 

 

چ تصویرهای دلربا و قشنگی !

دوقلو (اونم یکی دختر و یکی پسر)

عصرونه و چایی روی پشت بوم با سبزی خوردن دست رنج خودت

خوب میدونم چ کیفی داره چون این لذت رو هر سال برای خودم مهیا میکنم ، البته نه روی پشت بوم ، عصرها ک میام خونه بعد از اینکه باغچه ی سبزیها و گلها رو آب دادم یک تکه نون تُست میکنم با کمی پنیر و گردو و سبزی تازه میشه عصرونه ی من ! 

انشااله ب آرزوهات برسی قیز 

شاد و سلامت باشی

پاسخ:
سلام جناب جانان عزیز :)

ممنون. مرسی از صخی بابت ایده اش حس خوبی بود نوشتن این پست. ^__^
خیلی خویه که با رضایت خاطر و حال خوب از روزهاتون یاد میکنید. روز و شب های خوبتون مستدام.😊
انشاءالله..
ممنون سلامت باشید. :)

وای بچه حُبی های من🤩

 

چقدر خوشگل موشگل بود

 

 

 

به بچه سه ساله میگی هیچ چیز ابدی  نیس؟؟

تو تصمیمت تجدید نظر کن پری:))))

پاسخ:
حُبی حال باحالی بود نوشتنش :))

مرسی مرسی😊😊

تقصیر باباشه😛
من بی گناهم😂😂

دلم غش رفت واسه این خانواده که مادرش تو می‌تونی باشی :دی

پاسخ:
ای جان دلم نازنین بانوچه بیان. :)
:*

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">