مثل مُجرمها که به صحنه جُرم برمیگردن. :)
وقتی یه کاری رو هی پُشتگوش میندازم، روبهرو شدن باهاش سختم میشه. شروع میکنم به فرار کردن، خجالت میکشم بخاطر به تعویق انداختنش و در نهایت دنبال بهانه میگردم تا سرپوش بذارم برا بیمعرفتیم. دقیقا مثل الان با این تفاوت که غلبه کردم به این حسه و پنل وبلاگ رو باز کردم، اومدم بنویسم و بگم: اینجا بقدری خونه امن برا منه که بیمعرفتیم رو بدون هیچ عذر و بهونهای پذیرفتم ولی نمیتونم "دلتنگیم" رو کتمان کنم.
خوش برگشتین :)