و من نگرانِ از خود بیخود شدگان
دوستی داشتم که عاشق شده بود، درگیر معشوق بود، او چه دوست دارد، او چه موسیقیای گوش میدهد، رنگ مورد علاقه او چیست و او و او و او شده بود زندگی روزمرهاش. تمام تلاشش را کرد و شد اویی که کامل هم او نبود، جسورتر شد و به معشوق نزدیکتر، میدانید چه شد؟! معشوقش او را پس زد و دلیلش جالب بود: من از خودم یکی دارم و میخواهم زندگیام را با کسی شریک شوم که مرا به دنیایی جدید وارد کند و متاسفانه تو نمونهای شبیه به خودم هستی.
اینروزها پستهای وبلاگی را ورق میزدم که دلنوشتههای دو سه تا از دوستان وبلاگی را میکس کرده و به خیال خام و کودکانهاش متنهای شستهرفتهای از خودش درکرده بود، چند دقیقه اول فقط خندیدم، کمی که عمیقتر شدم غصه بر دلم نشست. میدانید آدمها نامحدود هستند و هر کداممان در قالب و شخصیت خودمان زیبا هستیم، هرچقدر از خودمان دور شویم تبدیل میشویم به هیچکس، میشوم یک رانده شده از اینجا و مانده شده از آنجا، محدود میشویم و کمکم نابود.
از هرکس یه نسخهاش کافیه. خودمون باشیم. خودمون بمونیم. حتا با کیفیت کم. مهم اینه که کپی نیستیم. دیگری نیستیم.