"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.
8آبان 1403 چند ماه مانده به تجربه 30 سالگی.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان

بیایید یکم حرف بزنید، حرف بزنیم دور هم خوش بگذرونیم. :)

۲۷ نظر موافقين ۸ مخالفين ۰ ۲۴ بهمن ۹۷ ، ۱۳:۲۲

من واقعا به جمله "هرچیز که در جستن آنی آنی" اعتقاد دارم. و این دوتا پیش آمد جلو روم میذاره اولی خواستن و تونستن و رسیدن و تهش چشمای قلبی قلبی و ذوق اینا ولی دومی، امان از دومی که خیلی ترسناکه. اکثر آدما با غم هاشون آثار ماندگار خلق میکنن، شاید هم ذات غم همینه که نوشتن رو درون آدم ها به غلیان درمیاره. ولی من هیچ وقت دوست ندارم برا کمبودها، نبودها، نشدن ها و از دست رفتن ها بنویسم. وقتی حالم خوبه راحتتر میتونم کلمات رو کنار هم چفت کنم، نه که الان حالم بد باشه نه بد نیست، نگرانم، مضطربم و برا همین دوست ندارم از نگرانی هام بنویسم، منتظر اتفاق های خوبم، اتفاق های خوب از راه برسن و من با یه عالمه انرژی و هیجان شیرین بنویسم ازشون. یه ترس مسخره دارم، ترس از متمرکز شدن رو استرس ها، به استرس ها فکر نمیکنم مبادا فکر کردنم، نوشتنم ازشون بهم نزدیکترشون کنه. دیشب یکی بهم گفت: هر حرفی که شک و تردید تو دلت میندازه بنظرت ترسناکه! خیلی درست گفت خیلی.


۵ نظر موافقين ۵ مخالفين ۰ ۲۲ بهمن ۹۷ ، ۱۶:۰۱

زنگ زدم به مامان، رفته بود مراسم تعزیه یکی از آشناهای دور، کلید خونه رو نداشتم، زنگ زدم به زنداداش، گفت خونه است برم پیشش. مامان هم اومد خونه زنداداش. زنداداش شیرینی سوغات دزفول تعارف کرد، گفت: داداشش آورده، مامان پرسید سربازی سختشه یا نه؟! یکم بعد زنداداش با خنده گفت: داداشم 6 صبح رسید تبریز، یکم استراحت کرد، قصد داشت امروز تبریزگردی کنه، خابالو بود که متوجه شد پری میاد اینجا زود جمع کرد بره شهرستان خونه مامانم. زنداداش تاکید کرده که پری شباهتی به قاتل ها نداره، تاحالا کسی رو زنده به گور نکرده ولی داداشش بس که معذبه یه جوری پا به فرار گذاشته که گوشی خاموشش رو هم اینجا جا گذاشته. میخندم میگم: میخوای برگشتنی سر راهم برم شهرتون گوشی آقا داداشت رو بدم بهش؟! میخندن :)) 

واقعا اگه امکانش بود یه مذاکره ای باهاش میذاشتم درمورد ترساش باهاش حرف بزنم. یادم باشه مِن بعد پست نوشتنی چادر سر کنم و قبل جواب دادن کامنت هر نامحرم استغفرالله زمزمه کنم.

۷ نظر موافقين ۴ مخالفين ۰ ۱۹ بهمن ۹۷ ، ۱۳:۴۵

ساعت 23:35

دارم با لپ تاب کار میکنم.

تلویزیون برا خودش روشنه، سریال پخش میشه. دیالوگی که تا نصف ذهنم شنیدنش رو پردازش میکنه:

:: من میخواستم تا همیشه کنارت باشم ولی ...

عینکم رو از رو چشمم میبرم بالای پیشونیم، چشمامو آروم نوازش میکنم و به ادامه این دیالوگ فکر میکنم.

مثلا: من میخواستم تا همیشه کنارت باشم ولی همیشه منو نخواست.


این روزا به طرز حال خوب کنی دلم هرچی میخواد یه جوری اوکی میشه که ته دلم یه آرامش عمیق احساس میکنم.! خدایا شکرت :* 

فردا یادت باشه روز خیلی خوبی باشی خیلی خوب. باید از روت پنج بار بنویسم تا جفتمون یادمون بمونه.

فردا یادت باشه روز خیلی خوبی باشی خیلی خوب.

فردا یادت باشه روز خیلی خوبی باشی خیلی خوب.

فردا یادت باشه روز خیلی خوبی باشی خیلی خوب.

فردا یادت باشه روز خیلی خوبی باشی خیلی خوب.

فردا یادت باشه روز خیلی خوبی باشی خیلی خوب.

۱۸ نظر موافقين ۱۰ مخالفين ۰ ۱۸ بهمن ۹۷ ، ۰۰:۰۸
۹ نظر موافقين ۵ مخالفين ۰ ۲۵ دی ۹۷ ، ۱۷:۰۶
هیچ وقت فکر نمیکردم تو اوج شاد بودنام، تو وسط خوشبختی غلت زدنام یهو همه چی به طرز وحشتناکی بد شه، تلخ شه. نمیخوام خودم رو گول بزنم پس میدونم که واقعا همینقدر غمگینه. خودم رو بغل میکنم و با دست چپم بازوی دست راستم رو فشار میدم، آروم آروم فشارها رو تبدیل به نوازش میکنم. خودم رو تو آینه نگاه میکنم و غصه دارتر میشم، چرا اینقدر زود دلم به حال خودم سوخت؟! من امیدواری چند ماه پیشم رو میخوام، دلم برا از ته ته دل خندیدنام تنگ شده. همه چی دست به دست هم داده دل تنگیام بیشتر و بیشتر شه، همه چی یعنی حتی کوچکترین و کم اهمیت ترین چیزها، کاش میتونستم بی پرواتر از اینی که هستم باشم، کاش میشد به خودم بفهمونم که توهمات من واقعیت دنیا و آدماش نیست. چرا کاش های زندگیم اینروزا دارن سر به فلک میکشن آخه؟! این عجز و ناله ها از من بعیده خیلی هم بعیده. چرا باید این اندازه ضعیف شده باشم که اعتراف کنم به ناآرومی هایی که جلو چشمام دارن از پا درم میارن؟! چرا نمیفهمم که من یه دختر قوی ام، باید محکم باشم، سخت نباشم قوی باشم. آره من همونم که قراره "اونی  باشم که در جستنشم"، به خودم باشه میتونم، یعنی باید بتونم .......... هندزفری رو میچپونم تو گوشم روی دوتا فرش دوازده متری بیست دور، دورِ خودم میچرخم، توی ذهنم پست رو ده برابر تلختر مینویسم و منتشرش میکنم، به کامنت های احتمالیش جواب میدم. کامنت "صخی" همون چیزیه که میخوام ولی به ناچار سانسورش میکنم، تو جواب کامنتش مینویسم: عین کلمه به کلمه حرفات رو برا خودم فرستادم بمونه، دوست دارم هرازگاهی نگاهش کنم و ذوق کنم برا این اندازه درک شدن.
میخواستم انتشار پست رو بزنم که با صدای زنگ گوشیم سرم رو برگردوندم و اسم آقای همکلاسیِ کرمانی رو روی صفحه گوشی دیدم یازده دقیقه و ده ثانیه حرف زدیم، زنگ زده بود حالم رو بپرسه. گفت: من همیشه یه چهره انرژیک از شما یادمه، یه دختر که انگار همیشه در حال جنب و جوشه، امیدوارم الانم همون باشی.
۱۴ نظر موافقين ۹ مخالفين ۰ ۲۳ دی ۹۷ ، ۲۲:۳۶

مهدیه یه عروسک خوک صورتی داشت، شب یلدا بود و مام خوابگاه بودیم، تصویری با مامان مهدیه حرف میزدیم، اونور خط یکی به مهدیه گفت: اون عروسک چیه دیوونه؟! مهدیه گفت: وقتایی که پری نباشه این رو بغل میکنم، شبیه پری هستش. با خوکه زدم سرش.

این همون خوکه، الان مامان مهدیه اتاق مهدیه رو نشونم میداد، بهم گفت: این رو نگه داشتم برات اومدنی میدم ببری برا خودت.



موافقين ۱۰ مخالفين ۰ ۱۹ دی ۹۷ ، ۲۱:۴۰

مقدمه اش حالمو خوب کرد:

مجبورم از همان ابتدا این موضوع را یادآوری کنم که این واقعه نه تخیلی بلکه کاملا حقیقی و اتفاقات آن در عین جالب بودن واقعی حتی گاه ترس آور، باور نکردنی و حیرت انگیز است در نتیجه مطالعه آن نیاز به حوصله، شجاعت، واقع بینی و توجه زیاد دارد.

میتونه کتاب خوبی باشه برا انسجام دادن به اینروزهای سرگردانم.

۶ نظر موافقين ۹ مخالفين ۰ ۱۸ دی ۹۷ ، ۲۰:۰۲

اینجاست که میگن خر بیار و باقالی بار کن.

برداشته واسه زن مطلقه (بی همسر به علت طلاق) پرونده بارداری باز کرده خیر سرش مراقبت هم انجام داده. :|

سهیلا رو هم نوشته صحیلا

۱۳ نظر موافقين ۶ مخالفين ۰ ۱۷ دی ۹۷ ، ۱۱:۱۱

خیلی وقته عاشق نشده بودم، خوشحالم باز میتونم عاشق شم






۱۷ نظر موافقين ۶ مخالفين ۰ ۱۰ دی ۹۷ ، ۱۰:۵۲