"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"سکوت من صدای تو"

هر چیزی که در ج س ت ن آنی آنی

"پری.ص"

کوچ کرده از بلاگفا :)
آغاز بیست و دومین فصل از زندگی ام :-)
الان شده بیست و سه :)
و الان شده بیست و چهار :)
الکی الکی شد بیست و پنج :)
شد بیست و شش، باورتون میشه؟! :)
99/05/05 ساعت 13:30 مهدی جان وارد زندگیم شد. (ازدواج تایم)
(در بیست و شش سال و پنج ماه و هشت روزگی)
یادم رفته بود بگم وارد بیست و هفت سالگی شدم. :)
28بهمن 1400 به جذابترین شکل ممکن 28 سالم شد.
8آبان 1403 چند ماه مانده به تجربه 30 سالگی.

"دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست"

بايگاني
نويسندگان

خیلی وقته که فیلمی را دنبال نمیکنم ، ولی سه چهار باری که اتفاقی "معمای شاه" رو دیدم ، به این نتیجه رسیدم کل فیلم یه طرف "امیرمسعود" یه طرف . چند صحنه از بازیشون رو دیدم ، خیلی دوست داشتم ... 

۶ نظر موافقين ۸ مخالفين ۰ ۱۲ دی ۹۵ ، ۲۲:۵۰

فردا آخرین کلاس کارشناسیم رو میرم ... یعنی با استاد برغندان (به قول بچه ها داداشم )

اولین کلاسی که رفتم، دوشنبه تایم 13:30 تا 15 بود . "آناتومی"

آخرین کلاسی که قراره برم،  "سیستم کنترل خطی" تایم: 8:30 تا 12.

۱۶ نظر موافقين ۷ مخالفين ۰ ۰۶ دی ۹۵ ، ۲۲:۱۶

امروز رفته بودم بیمارستان برای کارآموزی ....

طبق معمول آقای سرپرست کارآموز سوال پیچم کردن و توضیح دانسته های قبلی ازم خواستن ، با دیدن تسلطم مشعوف شدند .. ایشون از جمله کسایی ان که ناخودآگاه با دیدنشون خندم میگیره و همچنین ناخودآگاه زیاد خوشم نمیاد ازشون، بااینکه برخورد بدی ندیدم .

چهار عدد "ساکشن" (از ابزارهای پزشکی که برای جلوگیری از تجمع خون ، خلط و دیگر مایعات کاربرد دارد.) خراب تحویلم دادن و خواستن از ترکیب اینها یک ساکشن سالم تحویل بدم . دستکش دستم کردم ، در گام اول همشون رو بررسی کردم ، متوجه شدم دوتاشون رو با تعمیم دادن ابزار های دوتا دیگه میشه درست کرد. دست به آچار شدم :)

اونی که موتورش کلا خراب بود و برق رسانیش مشکل داشت ، با اونی که نشتی داشت و هم فیلتر و هم مسیر فیلترش مشکل داشت بیخیال شدم و دوتای دیگر را با استفاده از برخی موارد ساکشن های خراب و روغن کاری و تعمیر گیج درست کردم. ... خسته نباشی دلاور :))

پیچ هاشون سفت بودن ،آخرا کمرم درد گرفت آقای مهندس را برای کمک صدا زدم و میگم: تو اسلام خواهر یک دوم برادر سهم میبره ، من دوبرابر نخواستم این دوتا پیچ خیلی سفت ان برام بازش کنید. میخنده و میگه: قدیما اونطوری بود . -------》 تو کل کار دوتا پبچ برام باز کردن و یک بسته پنبه آوردن و دستکش دادن دستم کنم :))

روشون کلیک کنید تصویر رو درست نشون میده ...

و الان این چای میچسبه ...

۹ نظر موافقين ۸ مخالفين ۰ ۰۵ دی ۹۵ ، ۱۵:۰۵

چند وقت پیش یکی از کتاب های قانون بابا را میخواندم نوشته بود:

"اگر شخصی قبل از پدر یا مادرش بمیرد , خود به خود "ارث" پدری یا مادری به او تعلق نمیگیرد." و این قانون با داشتن همسر و فرزند فرد فوت شده , باز هم تغییری نمیکند.

طبیعی است کسی که فوت شده نیازی به ثروت دنیوی ندارد , ولی بنظرم اگر خانواده و فرزندی در کار باشد , اصلا حق و انصاف نیست ...

۱۵ نظر موافقين ۵ مخالفين ۰ ۰۲ دی ۹۵ ، ۱۹:۵۵



۸ نظر موافقين ۴ مخالفين ۰ ۰۱ دی ۹۵ ، ۱۸:۰۸

مادر بزرگی ندیدم ، پدربزرگ هم ندیدم. گویا قرار بوده ، قصه های مادربزرگ و حمایت های پدربزرگ فقط در رویاهایم جولان دهند ...

تفعل به حافظ امشب برای من ، با طی مسافتی اندازه دلتنگی ، با صدا و گرمای وجود پدرم نوازش دهنده دلم می شود ......

شاید تقویم روزهایم ، روز خاصی جز تولدم را با خود همراه ندارد ، ولی مطمئنا روزهای مهم زیادی دارد . یکی از مهم ترین ها "یلدا" ست ، نه بخاطر ثانیه های طولانی اش ، نه بخاطر جمع شدنها که ساده ترین بهانه هم کنار هم جمع مان می کند ، دلیل نمی آورم هرچه هست برایم مهم است ...

"سفره یلدا خوابگاه" من .

۱۳ نظر موافقين ۸ مخالفين ۰ ۳۰ آذر ۹۵ ، ۲۱:۵۵

پیش دوستاش , همکلاسی هام , فامیل یا هر جایی که انسانی از نوع پسر جوان ببیند , کمتر از "عزیزدلم" و "زندگی" صدام نمی زند. دلم ضعف می رود برای "عشقم" گفتن هاش , حتی اگه جمع صمیمی تر باشد که قشنگ در بغلش جایم می دهد و من هم از موقعیت سوء استفاده می کنم و سفت می چسبمش . حالا بماند که سشووار کشیدن مو و خیلی کارهایم را می اندازم گردنش , بجاش اتو کش مخصوص لباسهاشم ....

با تمام محبت و صلابت مردونگی و چشمان عسلی معصوم گونه اش , کنارم و دست در دستم قدم برمی داشت و من هزاربار خدا را شکر می کردم , از اینکه کانون توجه اش فقط من بودم ذوق می کردم مثل همیشه . در همان حال یکی از دانشجوهای فضولش سلام کرد و با شیطنت تمام تبریک گفت: "چقد بیخبر ؟؟ فک کنم من اولین نفر از بچه های دانشگاه باشم که خبردار میشم , تبریک میگم ." چشمام برق میزدند و دلم شیطنت می خواست , دوست داشتم قبل اینکه حرفی بزند , تشکر کنم و پسر جوان را زودتر دورش کنم , ولی از ذهنم خواند و با لبخند رو به پسر جوان گفت:" ایشون خواهرم هستن :) "

برادر من وقتی حق داره کانون توجه اش دختر دیگری جز من باشه که اون دختر همسرش باشد, همین و بعد از اون دیگه بچه و نوه و نتیجه و ....

اصلا زیبایی دختر , نقش دختر و زندگی دختر و شاید شیطنت های دخترانگی دختر با وجود برادرش هویداتر می شود ....

۱۰ نظر موافقين ۶ مخالفين ۰ ۲۸ آذر ۹۵ ، ۲۰:۳۸

فکر نمیکردم سوژه رادیوبلاگیا بشم , یعنی قضیه همون همه چی برا همسایه است بود برام . بعد چند وقت برا شب نشینی و دیدن نوه جدید عمو رفته بودیم خونه اشون . مودم رو که دیدم چشمام برق زدن , پسر عموم گفت: وای فایمون رمز نداره :) همین که وارد پنل کاربریم شدم , کامنتی از رادیوبلاگی ها دیدم : این هفته سوژه رادیوبلاگی ها شدی :)

یک لحظه تو ذهنم پست های اون هفته رو مرور کردم , بنظر خودم از اکثرشون میشد سوژه گرفت. هندزفری هم نداشتم همراهم که بدونم برا چی سوژه شدم , داشتم از کنجکاوی منفجر میشدم ...

پست سوژه شده ام

خبر اون هفته

۴ نظر موافقين ۴ مخالفين ۰ ۲۸ آذر ۹۵ ، ۱۵:۳۳

یکی از کنجکاوی هام اینه که بدونم: چهار نفری که خاموش دنبالم میکنن چه کسانی هستن ؟؟ تقریبا از اوایل ساخت وب ثابت ان :)

و اینکه بدونم چرا خاموش ؟؟ 

۱۱ نظر موافقين ۸ مخالفين ۰ ۲۷ آذر ۹۵ ، ۲۱:۱۰

نوشته بود:

"همه حیوان ها برابراند , ولی بعضی ها برابرترند" .........

۵ نظر موافقين ۶ مخالفين ۰ ۲۷ آذر ۹۵ ، ۱۴:۴۴