عکاس گروه همایشمون ، همون پسر آروم ولی شیطون ، همون که این سه ساله ندیده بودمش، همون که میگفت محاله منو نشناسید ، مثلا هم ورودی ایماا ، همون که ای کاش طی این سه چهار هفته هم نمیدیدمش ... تنها نشونش برا مامانش "پلاک" گردنش شد .
تابستان 94 ویدا رفت .. اردیبهشت امسال ادیب .. یعنی باور کنم علی هم رفت ؟؟
متنفرم از هر چی زود رفتنه ....
میگه: هیچ گربه ای محض رضای خدا موش نمیگیره ...
میگم: میشه روشن کنی ، این وسط موش کیه گربه کی ؟؟
میگه: عه ببخشید چیزه !!!
+ میخای بمیری ؟؟
- نه
+ چرا ؟؟
- چون دارم زندگی میکنم.
...............
+ آدم موفقی هستی ؟؟
- هییییم ... میخام که باشم (پس یه گام جلوام )
...............
+ تا حالا دل شکستی ؟؟
- آره
+ چرا ؟؟
- یکیش برا حفظ حرمت بود.
.................
+ یک اعتراف ؟؟
-اونقدی که نشون میدم قوی نیستم.
.................
"یه وقتایی یک عطر خاص، یه مکان خاص ، یه هوای خاص و حتی یه زمان خاص ، یه حس بخصوص رو ته دلت میشونه ، یه حس یاسی رنگ"
یه قانونی هست که میگه:
وقتی وقتت کمپلت آزاده -------> حس هیچی نیس .. زیپ ذهن کشیده میشه .. حوصله کم .. و .......
وقتی وقت خالی کم داری ------> هرچی حرف و موضوع متفاوت و جای بحث دار هست تو ذهن جولان میده .. انرژی زیاد .. دل از رنگارنگای بچگی گرفته تا سفر خارجی همه چی میخاد .. از مورچه جلو در تا ریاست جمهوری امریکا همه چی جذاب میشه .. و .......
باید به ایده هام جامه عمل بپوشونم .. باید به اهدافم برسم .. باید که بتونم .. حتی اگه یکم دیر .
فک کنم از هفته بعد بازم سرم خلوت شه ...
"من عاشق دعا کردنم ... لطفا شما هم منو دعا کنید ."