قبلنا جایی مهمون بودیم سرشب نشده خواب میمود ب چشام و خونه خودمون شبها دیر میخابیدم الان برعکس شده جز خونه خودمون خوابم نمیبره شب خونه داداشم خوابیدم دو سه ب زور خوابم برد صبحم شش عین جن زده ها بیدار شدم یکم رفتم پیاده روی برگشتم تی وی روشن کردم من تو پذیرایی صداشو نمیشنیدم زنداداش جان تو اتاق خواب از صداش اعلام نارضایتی کردن بیخیالش شدم کلا یکم رفتم نت خب حوصله ام سررفت چایی گذاشته ام دم بکشه نزدیکامون ی کوه اس نمیدونم واسه چی افتادن ب جونش و میکننش الان فرهاد کوهکن هم تشریف آورده صدای کندنش رفته رو مخم حساس ترین مرحله اش هم اینجاس زنداداش اومده آشپزخونه میبینه چای حاضره قربون صدقه شوهرش ک همچنان در جست و جوی هفت خوان رستمه میره میگم زن داداش من دم کردم میگه واقعا چ عجب !!!!
«چو آفتاب می از مشرق پیاله برآید
ز باغ عارض ساقی هزار لاله برآید
سحر چو خسرو خاور علم بر کوهساران زد
به دست مرحمت یارم در امیدواران زد»