افق باز است و نامحدود در چشمان تو
آخرای زمستان 84 بود عروسی دعوت بودیم نسبت فامیلی نداشتیم لابد عروسی دختر یکی از همانهایی بود ک بابا ب زور و کلی زبون ریختن و خواهش توانسته بودم اجازه اشونو واسه مدرسه رفتن بچه هاشون بگیره خواهرم نیامد مامان حاضر بود و من یک شلوار جین و یک پیرهن جین آبی با ی روسری سه گوش آبی و یک کفش اسپرت آبی ست کرده بودم و آماده رفتن ب عروسی ک هیچ کس رو آنجا نمیشناختم ........
راه افتادیم بعد از گذشت ی ساعتی وارد جاده خاکی و ناهمواری شدیم بابام ب شوخی گفت پری جان شاید شب نتونم بیام دنبالتون مواظب خودت و مامانت باش اینجا گرگ داره خندیدم و گفتم من شیردخترم ب یک روستای کوچک وسط دو تا کوه رسیدیم جز یک مکان دایره ای بزرگ ک اطرافش با چوب و کاه پر بود و داخلش پر گوسفند هیچ منظره خاص یا چیز ب چشم اومدنی در روستا نبود بالاخره وارد خانه ای شدیم صدای آهنگ در فضا پیچیده بود و دخترها درحال رقص بودند اما از لباس های آنچنانی خبری نبود حتی زن جوانی چادری ب کمر بسته بود و میرقصید پیرترها لباس های محلی (شلیته) زرق و برق دار و بلند و چند لایه ای پوشیده بودند ما تنها غریبه حاضر در جمع بودیم و بالطبع مهمون عزیزکرده و زیاد بهمون سرمیزدند تا اینکه ب من گفتن دختر گلمون هم باید برقصه مامان گفت لباسم خوبه ولی من دوست داشتم لباس نارنجی و کفش قهوه ایم رو ک مامان تابستان همان سال از مکه برام خریده بود رو بپوشم رفتم اتاق دیگر و بعد پوشیدن لباس دوست داشتنیم برگشتم با صحنه جالبی رو ب رو شدم صدای آهنگ رو قطع کرده بودند و پسر جوانی در حال ساز زدن بود انصافا خیلی ماهرانه مینواخت وقتی کارش تمام شد و همه کف زدن برخلاف انتظارم همونجا ماند و قصد رفتن نکرد دختری ک حتما از من بزرگتر بود اومد پیشم ک با هم بریم وسط آرام دم گوش مادرم زمزمه کردم"آخه اینجا نامحرم نشسته" و همان حین بود ک دختر برگشت طرف پسر جوان ساز نواز و دستش رو گرفت و با خودش برد همون پسری ک اینقد ماهرانه ساز میزد و بنظر من هنگام هنر نمایی ب خوبی با مخاطب ارتباط چشمی برقرار میکرد کور بوده نگاهش هنوز بعد یازده سال جلو چشامه ...............
*یازده سالم ک بود دغدغه بودن یا نبودن نامحرم در مجلس رقص زنانه داشتم الان ک 22 سالمه قبل هر عروسی میپرسم قاطیه یا مجزا و همه میخندند ک چ فرقی داره ومن: خب لباس مناسب بردارم ....
+ البته مهمونیای تفکیک شده اصن دوست ندارم چون همیشه تو مهمونیا بیشتر با مردا هم کلام میشم تا خانوما مثلا باهاشون بحث سیاسی اقتصادی و اجتماعی میکنم ک دخترخانوما زیاد رغبت نشون نمیدن و همراهی نمیکنن ........